( مصدر ) ۱ - بدبو کردن متعفن ساختن . ۲ - فاسد کردن تباه ساختن : تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او .
گندانیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گندانیدن. [ گ َ دَ ] ( مص ) گنداندن. تباه کردن. فاسدکردن. متعفن کردن. تعفین. و رجوع به گنداندن شود.
کلمات دیگر: