کلمه جو
صفحه اصلی

کرک ور

فرهنگ فارسی

ذوزغب .ذو خمل . پرز دار . پرزناک

لغت نامه دهخدا

کرک ور.[ ک ُ وَ ] ( ص مرکب ) ذوزغب. ذوخمل. پرزدار. ( یادداشت مؤلف ). دارای کرک. که کرک دارد. کرکناک. پرزناک.، کرکور. [ ک َ ] ( اِخ ) ضیعه ای است از ضیاع سفاقس و سفاقس شهری است از نواحی افریقیه بر ساحل و در سه روزه راه تا مهدیه. ابوالحسن علی بن محمد کرکوری ادیب منسوب به آن است. ( از معجم البلدان ذیل کرکور و سفاقس ).

کرک ور.[ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) ذوزغب . ذوخمل . پرزدار. (یادداشت مؤلف ). دارای کرک . که کرک دارد. کرکناک . پرزناک .



کلمات دیگر: