کلمه جو
صفحه اصلی

بازدید کردن

فارسی به انگلیسی

explore, inspect, review, visit, to return a visit (to), to survey

to return a visit (to), to survey


explore, inspect, review, visit


فارسی به عربی

مراجعة , مسح

مترادف و متضاد

review (فعل)
انتقاد کردن، بازدید کردن، مرور کردن، دوره کردن، سان دیدن، مقالات انتقادی نوشتن

survey (فعل)
بررسی کردن، بازدید کردن، پیمودن، ممیزی کردن، مساحی کردن

gam (فعل)
گرد امدن، دسته شدن، بازدید کردن

revisit (فعل)
بازدید کردن، دوباره ملاقات کردن

reconnoiter (فعل)
بازدید کردن، شناسایی کردن

reconnoitre (فعل)
بازدید کردن، شناسایی کردن، عملیات اکتشافی کردن

فرهنگ فارسی

بدیدن کسی رفتن که بدیدن شما آمده بود

لغت نامه دهخدا

بازدید کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدیدن کسی رفتن که بدیدن شما آمده بود. زیارتی را با زیارتی مقابله کردن. || آفریدن. به نمود آوردن : و بهمین معنی در کتب طبیه در خواص بعضی ادویه آورده اند که فلان چیز اشتها را بازدید کند. ( آنندراج ). || عیادت. || معاینه و مراجعه طبیب بیمار را. || تخمین. تقویم ( حاصل و درآمد ). برآورد کردن. تقدیر کردن. به تخمین مقدار چیزی یامبلغ ارزش آن را معلوم کردن. رجوع به بازدید شود.


کلمات دیگر: