لوخ
فارسی به انگلیسی
papyrus
humpback
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( صفت ) خمیده گوژپشت : شود رخ زرد و پشتت لوخ گردد تنت باریک همچون دوخ گردد . ( زراتشت بهرام پژدو لغ. )
نام قریه به اهواز یا آن مصحف توج است که شهری است نزدیک شیراز .
فرهنگ معین
(اِ. ) نوعی نی که در آب می روید.
(ص .) خمیده ، گوژپشت .
(اِ.) نوعی نی که در آب می روید.
لغت نامه دهخدا
- پالانش را لوخ زدن ؛ پیزر لای پالان کسی گذاشتن.
|| ( ص ) گوژ که مردم پشت خمیده باشد. خمیده و گوژ :
شود رخ زرد و پشتت لوخ گردد
تنت باریک همچون دوخ گردد.
لوخ. [ ل َ ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ).
لوخ. [ ل ُوْ وَ ] ( اِخ ) نام قریه ای به اهواز یا آن مصحف توّج است که شهری است نزدیک شیراز. یاقوت گوید: قرأت فی کتاب اءَخبار زُفربن الحار تصنیف المدائنی اءَبی الحسن بخط اءَبی سعید الحسن بن الحسین السکری... قال اءَبوالحسن و قوم یزعمون اءَن زفربن الحارث وُلد بلوّخ و یقال اًن لُوّخ قریة من قری الاهواز و القیسیة ینکرون ذلک و قول القیسیة اقرب الی الحق لأَن زفر قال لعبد الملک اءَو للولید لو علمت اءَن یدی تحمل قائم السیف ماقلت هذا فقال له عبدالملک حین صالحه سنة ( 71 هَ. ق. ) قد کبرت فلوکان ولد بلوخ فی الاسلام لم یکن کبیراً. قال محمدبن حبیب انما هو توّج و لوخ غلط و اﷲ اعلم... قلت ُ و علی ذلک فلیس توج من قری الاهواز هی مدینة بینها و بین شیراز نیف و ثلاثون فرسخاً و هی من اءَرض فارس. ( از معجم البلدان ).
- پالانش را لوخ زدن ؛ پیزر لای پالان کسی گذاشتن .
|| (ص ) گوژ که مردم پشت خمیده باشد. خمیده و گوژ :
شود رخ زرد و پشتت لوخ گردد
تنت باریک همچون دوخ گردد.
زراتشت بهرام .
|| صاحب آنندراج گوید: رشیدی گفته که ظاهراً کوخ باشد که لوخ نوشته یعنی خانه خرپشته مرادف کاخ . (انجمن آرا) (آنندراج ).
لوخ . [ ل َ ] (ع مص ) آمیختن . (منتهی الارب ).
لوخ . [ ل ُوْ وَ ] (اِخ ) نام قریه ای به اهواز یا آن مصحف توّج است که شهری است نزدیک شیراز. یاقوت گوید: قرأت فی کتاب اءَخبار زُفربن الحار تصنیف المدائنی اءَبی الحسن بخط اءَبی سعید الحسن بن الحسین السکری ... قال اءَبوالحسن و قوم یزعمون اءَن زفربن الحارث وُلد بلوّخ و یقال اًن لُوّخ قریة من قری الاهواز و القیسیة ینکرون ذلک و قول القیسیة اقرب الی الحق لأَن زفر قال لعبد الملک اءَو للولید لو علمت اءَن یدی تحمل قائم السیف ماقلت هذا فقال له عبدالملک حین صالحه سنة (71 هَ . ق .) قد کبرت فلوکان ولد بلوخ فی الاسلام لم یکن کبیراً. قال محمدبن حبیب انما هو توّج و لوخ غلط و اﷲ اعلم ... قلت ُ و علی ذلک فلیس توج من قری الاهواز هی مدینة بینها و بین شیراز نیف و ثلاثون فرسخاً و هی من اءَرض فارس . (از معجم البلدان ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
لوخ (آستانه اشرفیه)
لوخ (نهبندان)
نام دیگر گیاه لوئی
دانشنامه آزاد فارسی
نیزه خون ریز سحرآمیز (یا: لوگ، در سِلتی به معنای درخشنده) در اساطیر ایرلند، خدای روشنایی، سحر وافسون وصاحب نیزۀ سحرآمیز و از پهلوانان مهم افسانه های حماسی. او را دارندۀ همۀ فنون و مهارت ها دانسته اند. لوخ، که آمدنش را پیش گوها خبر داده بودند، در مقام شاه قوم توئاتا دِ دانان پس از نوادهای دست نقره ایبه سلطنت رسید و آنان را در دومین نبرد موئیگه توئیرید (مویتیرا) بر ضد فوموریان ها رهبری کرد و بالار جبّار، که نگاهش همه چیز را نابود می کرد، را از پا درآورد. لوخ پدر ربانی کوکولین پهلوان است. جشن او، موسوم به لوخناساد، که جشن برداشت محصول بود، در اول اوت برگزار می شد. لوخ همتای ایرلندی لوگوس، خدای سلت ها، بود و در سراسر سرزمین های سلتی از ایرلند تا اروپای مرکزی پرستندگان زیادی داشت. لیون، لیدن، لان کنونی و مناطق دیگری که زمانی لوگدونوم نام داشتند، نامشان را از لوخ گرفته اند. نمایش نامۀ رقص در لوخناسا، اثر برایان فریل، که از روی آن فیلمی در ۱۹۹۸ ساخته شد، بر پایۀ جشن لوخ در ۱۹۳۰ در یک دهکدۀ کوچک ایرلندی تنظیم شده است.