مترادف اخور : ( آخور ) آغل، اصطبل، باره بند، ستورگاه، طویله
اخور
مترادف اخور : ( آخور ) آغل، اصطبل، باره بند، ستورگاه، طویله
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
کشک , معلف
مترادف و متضاد
صندوقچه، لاوک، صندوق، انبارک، گردران، جازغالی، تغار، اخور
بهانه، غرفه، اخور، لژ، صندلی، بساط، عذر، جایگاه ویژه، دکه چوبی کوچک، جای ایستادن اسب در طویله
اخور
اخور، جعبه اخور
اخور، فاحشه خانه، دله دزدی، دزدی ادبی، تختخواب بچه
فرهنگ فارسی
( آخور ) ( صفت ) دیگر دگر دیگری یکی از دو چیز یا دو کس غیر جمع : آخرین .
قوت آرزو
جای علف خوردن چهارپایان، اصطبل، طویله، آخورگاه، طاقچه کناردیوارجهت ریختن خوراک چهارپایان، آخر
مشتری برجیس
قوت آرزو
جای علف خوردن چهارپایان، اصطبل، طویله، آخورگاه، طاقچه کناردیوارجهت ریختن خوراک چهارپایان، آخر
مشتری برجیس
فرهنگ معین
( آخور ) (خُ ) [ په . ] ( اِ. )=آخر:۱ - طویله ، اصطبل . ۲ - حوضچه .
لغت نامه دهخدا
( آخور ) آخور. [ خُرْ ] ( اِ ) آخُر ( در تمام معانی ) :
چنان بد که اسبی ز آخور بجست
که بد شاه پرویز رابرنشست.
که بودند بر آخور شهریار.
گزیده سلیح سواران گرد.
بزین اندرون نوز ناگشته راست.
که بد باره نامبردار شاه.
ز پیش سپهبد به آخور دود.
از ایوان فرستاد نزد سپاه
که تا اسب گردان به آخور برند
ازافکندنیها همه بشمرند.
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود بیش اندر آن پنج صد
همه کرده آن رسم را نامزد.
سواران شمشیرزن سی هزار
ببردند خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای.
همان خیمه و آخور و چارپای.
اخور. [ اَ وَ ] ( اِخ ) مشتری. برجیس.
چنان بد که اسبی ز آخور بجست
که بد شاه پرویز رابرنشست.
فردوسی.
دگر اسب جنگی چل وشش هزارکه بودند بر آخور شهریار.
فردوسی.
دو اسب گرانمایه زآخور ببردگزیده سلیح سواران گرد.
فردوسی.
ز آخور همانگه یکی کرّه خواست بزین اندرون نوز ناگشته راست.
فردوسی.
ز آخور ببرده ست خنگ و سیاه که بد باره نامبردار شاه.
فردوسی.
هر آنکس که آواز او بشنودز پیش سپهبد به آخور دود.
فردوسی.
همانگه فرستادگان را براه از ایوان فرستاد نزد سپاه
که تا اسب گردان به آخور برند
ازافکندنیها همه بشمرند.
فردوسی.
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود بیش اندر آن پنج صد
همه کرده آن رسم را نامزد.
فردوسی.
بیاورد لشکر بدشت شکارسواران شمشیرزن سی هزار
ببردند خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای.
فردوسی.
ز ایوان و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای.
فردوسی.
قوت آرزو و قوت خشم در طاعت قوت خرد باشند... و چون آرزو آید سگالش کند درِ آخورش استوار ببندد چنانکه گشاده نتواند شد. ( تاریخ بیهقی ).اخور. [ اَ وَ ] ( اِخ ) مشتری. برجیس.
اخور. [ اَ وَ ] (اِخ ) مشتری . برجیس .
فرهنگ عمید
( آخور ) ۱. طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان.
۲. [مجاز] اسطبل، طویله، آخورگاه.
* آخور کسی پُر بودن: [عامیانه، مجاز] بی نیازی او از لحاظ مادی.
۲. [مجاز] اسطبل، طویله، آخورگاه.
* آخور کسی پُر بودن: [عامیانه، مجاز] بی نیازی او از لحاظ مادی.
پیشنهاد کاربران
آغل ، در گویش مردم شهرستان زرند اِشا گویند.
آخور ( ăkhoor ) [ اصطلاح چوپانی ]جای تعلیف حیوان که در ارتفاع مناسب قد حیوان تهیه می شود و بیشتر گلی یا آهنی یا چوبی است.
کلمات دیگر: