کلمه جو
صفحه اصلی

اختراع کردن


برابر پارسی : آفریدن، پدیدآوردن

فارسی به انگلیسی

concoct, devise, invent, to invent

to invent


concoct, devise, invent


فارسی به عربی

اخترع , اعدد , حصة , نعناع

مترادف و متضاد

devise (فعل)
درست کردن، تدبیر کردن، اختراع کردن، تعبیه کردن

mint (فعل)
سکه زدن، اختراع کردن، جعل کردن، ضرب کردن

compass (فعل)
درک کردن، محدود کردن، دور زدن، محصور کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی را کامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن

invent (فعل)
ساختن، اختراع کردن، جعل کردن، تاسیس کردن، از خود در آوردن، ابداع کردن، از پیش خود ساختن، چاپ زدن

concoct (فعل)
درست کردن، ترکیب کردن، پختن، اختراع کردن، جعل کردن، گواریدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - چیزی نو و بی سابقه ساختن چیزی تازه پدید آوردن ابداع کردن . ۲ - دروغ پردازی کردن و از خود چیزی به ناروا ساختن .

پیشنهاد کاربران

Make s. th for first time


کلمات دیگر: