نبرد کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
جنگ کردن، مبارزه کردن، جنگیدن، نزاع کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) جنگیدن جنگ کردن حرب کردن . یانبردکردن باکسی .یک ودوکردن بااو.
لغت نامه دهخدا
نبرد کردن. [ ن َ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جنگ کردن. جنگیدن :
وآن را که روزگار مساعد شد
با ناوکی نبرد کند سوزنش.
بنده ایم ار صلح خواهی کرد با ما یا نبرد.
وآن را که روزگار مساعد شد
با ناوکی نبرد کند سوزنش.
ناصرخسرو.
حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم بنده ایم ار صلح خواهی کرد با ما یا نبرد.
سعدی.
- نبرد کردن باکسی ؛ در تداول ، یک ودو کردن با او. ( یادداشت مؤلف ).پیشنهاد کاربران
پنجه در پنجهٔ کسی افکندن
کلمات دیگر: