کلمه جو
صفحه اصلی

موثبان

فرهنگ فارسی

لقب ملک عمرو ابن تبع پادشاه حمیر .

لغت نامه دهخدا

موثبان. [ م َ ث َ ] ( ع ص ) آن که درنگی می کند در پیکار و جهاد. ( ناظم الاطباء ). پادشاهی که نشیند و غزا نکند. ( آنندراج ). ای انه لایزال قاعداً علی الوثاب. ( منتهی الارب ). پادشاهی که همواره بر تخت استراحت نشیند و غزا نکند. ( ناظم الاطباء ). آنکه بر وثاب باشد ( وثاب به لفظ حمیر فراش را گویند ). ( از مجمل التواریخ و القصص ص 165 ).

موثبان. [ م َ ث َ ] ( اِخ ) لقب ملک عمروبن تبع پادشاه حمیر. ( از مجمل التواریخ و القصص ص 165 ) : او را ذوالاعوار و موثبان خواندندش. بمعنی آنکه بر وثاب بودی و به لفظ حمیر فراش را وثاب خوانند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 165 ). و رجوع به عمروبن تبع شود.

موثبان . [ م َ ث َ ] (اِخ ) لقب ملک عمروبن تبع پادشاه حمیر. (از مجمل التواریخ و القصص ص 165) : او را ذوالاعوار و موثبان خواندندش . بمعنی آنکه بر وثاب بودی و به لفظ حمیر فراش را وثاب خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 165). و رجوع به عمروبن تبع شود.


موثبان . [ م َ ث َ ] (ع ص ) آن که درنگی می کند در پیکار و جهاد. (ناظم الاطباء). پادشاهی که نشیند و غزا نکند. (آنندراج ). ای انه لایزال قاعداً علی الوثاب . (منتهی الارب ). پادشاهی که همواره بر تخت استراحت نشیند و غزا نکند. (ناظم الاطباء). آنکه بر وثاب باشد (وثاب به لفظ حمیر فراش را گویند). (از مجمل التواریخ و القصص ص 165).



کلمات دیگر: