( صفت ) ۱ - مزدور کارگر .۲ - شاگرد. ۳- هر چیز ناتمام.
نیم کاره
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نیم کاره. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) مزدور. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). نیم کار. ( آنندراج ). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمه آجر کار کند. فعله. ( فرهنگ نظام ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || شاگرد. ( برهان قاطع ). رجوع به نیم کار شود. || ناتمام. ( برهان قاطع ). ناقص. ( غیاث اللغات ).به اتمام نرسیده. در نیمه کار رهاشده :
تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.
نفس سست رگ تمام نکرد.
- درم نیم کاره ؛ سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است :
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.
- نیم کاره ماندن ؛ ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن.
تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
ناله نیم کاره دل ماست نفس سست رگ تمام نکرد.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| نیم ساخته. ( غیاث اللغات ).- درم نیم کاره ؛ سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است :
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.
فرخی.
- نیم کاره گذاشتن ؛ کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن.- نیم کاره ماندن ؛ ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن.
فرهنگ عمید
۱. هر چیز ناتمام، ناقص.
۲. ویژگی کاری که نصف آن را انجام داده باشند.
۲. ویژگی کاری که نصف آن را انجام داده باشند.
کلمات دیگر: