کوبین
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) ۱ - آلتی است مانند کف. ترازو که از برگ خرما یا ازنی سازند و استادان روغنگر و عصار مغز های کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر ( تیر شکنج. عصاری ) نهند تا روغن آن بر آید معدل : باز گشای ای نگار . چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوب. کوبین . ۲ - کدین گازران : وانگهی فرزند گازر گازری ساز دز تو شوید کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ .
لغت نامه دهخدا
کوبین. ( اِ مرکب ) چیزی بود که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنند و در تنگ تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید. ( لغت فرس اسدی ). ظرفی باشد مانند کفه ترازو که از برگ خرما یا از نی بافند و به عربی معدل گویند و استادان روغن گیر مغزهای کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر نهندتا روغن از آن برآید و تنگ تیر شکنجه عصاری را گویند. ( برهان ). آلتی است روغنگران را که مانند کفه ترازو باشد و آن را از برگ خرما بافند و عصاران تخم راکوفته در آن کنند و در تنگ تیر نهند تا به زور فشرده شود و روغن از آن بیرون آید و تنگ تیر شکنجه عصاری را گویند. ( از آنندراج ). آوندی مانند کفه ترازو از نی یا برگ خرما که عصاران در آن مغزهای نیم کوفته را ریخته در تنگ نهند. ( از ناظم الاطباء ) :
بازگشای ای نگار چشم به عبرت
تات نکوبد فلک به گونه کوبین.
نیکو ببین که روی کجا داری
یکسو بکن ز چشم خرد کوبین.
چشم به کوبین و گرفته زمام.
وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیرکوبین زرنگ.
بازگشای ای نگار چشم به عبرت
تات نکوبد فلک به گونه کوبین.
خجسته ( از لغت فرس چ اقبال ص 364 ).
من به نزدیک او شدم پنهان و از وی کوبین بافتن بیاموختم و هر روز... به صحرا برون شدمی و دوخ بیاوردمی و کوبین بافتمی. ( اسرار التوحید ). القفعه ؛ کوبین و زنبیل روغن گران. ( مهذب الاسماء ). || از دو شاهد چنین استنباط می شود که کوبین ظاهراً حصیری نیز بوده است که برای جلوگیری از صدمه آفتاب بالای چشم یا جلو کلاه می گذاشته اند : نیکو ببین که روی کجا داری
یکسو بکن ز چشم خرد کوبین.
ناصرخسرو.
از پس خویشم چو شتر می کشیدچشم به کوبین و گرفته زمام.
ناصرخسرو.
مرحوم دهخدا در یادداشتی پس از ذکر این دو بیت آرد: آیا کوبین آفتاب گردان یعنی لبه جدا بود که در سفرها به جلو کلاه می نهادند تا چشم را آفتاب آسیب نکند؟ || کدین گازران باشد. ( لغت فرس اسدی ). چکش و میخکوب و کدین. ( ناظم الاطباء ). کدین گازران. ( فرهنگ فارسی معین ) : وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیرکوبین زرنگ.
حکیم غمناک ( از لغت فرس چ اقبال ص 386 ).
فرهنگ عمید
۱. ظرفی مانند کفۀ ترازو که با برگ خرما یا نی بافته می شود و در کارگاه روغن گیری دانه های کوفته شده را در آن می ریزند و زیر فشار می گذارند تا روغن آن بیرون آید.
۲. چوب گازران.
۲. چوب گازران.
کلمات دیگر: