کلمه جو
صفحه اصلی

اخشید

فرهنگ اسم ها

اسم: اخشید (پسر) (فارسی) (تلفظ: axšid) (فارسی: اَخشيد) (انگلیسی: akhshid)
معنی: نام پادشاه سمرقند، ( اَعلام ) نام دلاور و راد مردی از طبرستان

(تلفظ: axšid) (در اعلام) نام دلاور و راد مردی از طبرستان .


فرهنگ فارسی

عنوان فرمانروایان قدیم فرغانه به معنی شاهنشاه
حاکم سمرقند

لغت نامه دهخدا

اخشید. [ اِ ] (اِ) (بلغت فرغانه ) پادشاه پادشاهان . سلطان السلاطین . شاهنشاه . سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: اخشید بمعنی ملک الملوک است . (تاج العروس ). یافعی گوید: بکسرالهمزة وبالخاء والشین والذال المعجمات والیاء المثناة تحت بعدالشین و معناه ... ملک الملوک . || نام عام امراء سغد. || نام عام امراء فرغانه . (آثارالباقیه ). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن . و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود.


اخشید. [ اِ ] (اِخ ) (آل ...) رجوع به آل اخشید و طبقات سلاطین اسلام تألیف لین پول ص 58 و 59 شود.


اخشید. [ اِ ] (اِخ ) ابن طغج . رجوع به اخشید محمد... شود.


اخشید. [ اِ ] (اِخ ) سارک (؟). حاکم سمرقند. خوندمیر در حبیب السیر آورده : در سنه ٔ ست و خمسین (56 هَ . ق .) معاویة عبیداﷲبن زیاد را از حکومت خراسان عزل کرده زمام سرانجام آن ولایت را در قبضه ٔ اختیار سعیدبن عثمان بن عفان نهاده و سعید بخراسان رفته بعد از ضبط آن حدود لشکر بماوراءالنهر کشیده نخست قصد تسخیر بخارا نموده ... سعید بعد از فیصل مهم بخارا لوای ظفرانتما بصوب سمرقند برافراخت و والی آن ولایت که او را اخشید سارک می گفتند درشهر متحصن گشته سعید ظاهر آن بلده را معسکر ساخت و آغاز محاصره کرد و چند نوبت میان اهل اسلام و اصحاب کفر و ظلام محاربات سخت اتفاق افتاد و قثم بن عباس رضی اللّ̍ه عنه در بعضی از آن معارک بسعادت شهادت رسید وقثم بحسب صورت مشابه حضرت خاتم الانبیاء (ص ) بود و درتاریخ احمدبن اعثم کوفی مذکور است که چون سعید دانست که فتح سمرقند بجنگ تسخیرپذیر نیست مایل صلح گشت وبعد از آن آمدوشد نواحیان (؟) مقرر شد که اخشید مبلغ پانصدهزار درهم بمسلمانان دهد و یکروز دروازه ٔ شهررا بازگذارند تا سعید بدانجا درآمده از دروازه ٔ دیگر بیرون رود و سعید مال مصالحه گرفته بسمرقند خرامیدو حسب المقرر مراجعت نمود. (حبط ج 1 صص 239 - 240).


اخشید. [ اِ ] (اِخ ) محمدبن ابی محمد طغج فرغانی مکنی به ابی بکر، اول از ملوک اخشید صاحب مصر و حجاز. وی بسال 323 هَ . ق ./ 934 م . استقلال یافت و تا 334 امارت داشت . ابن خلکان آرد: ابوبکر محمدبن ابی محمد طغج بن جف بن یلتکین بن فوران بن فوری بن خاقان الفرغانی الاصل ، صاحب سریر زرین ، منعوت به اخشید و صاحب مصر و شام و حجاز. وی اصلاً از اولاد ملوک فرغانه بود و معتصم باللّه بن هارون الرشید را از فرغانه گروهی بسیار آورده بودند و جف و دیگران را بشجاعت و تقدم در جنگها وصف کردند. معتصم به احضار آنان فرمان داد چون بیامدند، خلیفه در اکرام ایشان مبالغه کرد و قطائعی در سرمن رأی به اقطاع آنان داد و قطائع جف تا کنون بدانجا معروفست و او پیوسته بدانجا ببود و فرزندان یافت و در بغداد بشبی که متوکل کشته شد یعنی شب چهارشنبه ٔ سوم شوال سنه ٔ 247 هَ . ق . درگذشت . فرزندان وی بطلب معاش ببلاد مختلفه رفتند، طغج بن جف بلؤلؤ غلام ابن طولون پیوست و او در این هنگام مقیم دیار مصر بود و طغج را بخدمت گماشت و سپس طغج در جمله ٔ اصحاب اسحاق بن کنداج درآمد و پیوسته با او بود تا احمدبن طولون درگذشت و بین پسر او ابی الجیش خمارویه بن احمدبن طولون و اسحاق بن کنداج صلح شد و ابوالجیش طغج بن جف را در زمره ٔ اصحاب اسحاق بدید و بپسندید و ویرا از اسحاق بازگرفت و بر جمیع کسانیکه با وی بودند مقدم داشت و او را متقلد اعمال دمشق و طبریه کرد. طغج همچنان با او بود تا ابوالجیش کشته شد و آنگاه بخلیفه المکتفی باللّه پیوست و خلیفه او را خلعت داد و وزیر او در این روزگار عباس بن حسن بود و او خواست که طغج مانند دیگران نزد او تذلّل نماید و این معنی بر طغج گران آمد، پس وزیرخلیفه را بر او اغراء کرد تا ویرا بگرفتند و با فرزند او بابکر محمدبن طغج بزندان کردند و طغج بزندان درگذشت و ابوبکر پس از او مدّتی محبوس بود و سپس آزادشد و او را خلعت دادند و وی همواره مترصّد عباس بن حسن وزیر بود تا با برادر خود عبیداﷲ آنگاه که حسین بن حمدان او را بکشت انتقام خون پدر بازستد پس ابوبکر و برادر وی عبیداﷲ بسال 296 از شهر بیرون شدند و بگریختند عبیداﷲ به ابن ابی الساج پیوست و ابوبکر بشام شد و سالی در بادیه بگذرانید آنگاه به ابی منصور تکین الجزری پیوست و بزرگترین ارکان او شد و سریه ٔ بعث (گروهی که بر حجاج گرد آیند و آنان را از راهزنان مصون دارند) او موجب شهرت وی گردید و این بسال 306 هَ . ق . بود و او در این ایام متقلّد عمّان و جبل شراة بود از جانب تکین مذکور و بر راهزنان ظفر یافت و حجاج را نجات بخشید و گروهی از راه زنان را به اسارت گرفت و گروهی را بکشت و باقی را بپراکند و در همین سال ازدارالخلیفه المقتدرباللّه زنی مشهور بعجوز حج گذاشت و آنچه در این سفر دیده بود مقتدر را بازگفت . خلیفه ابوبکر را خلعت ها فرستاد و در رزق او بیفزود و ابوبکر پیوسته در صحبت تکین بود تا در سال 316 هَ . ق . بعلتی از او مفارقت جست و ما را حاجتی بتطویل ذکر آن نیست ابوبکر از آنجا برمله شد و تا سنه ٔ 318 در آنجاببود. آنگاه نامه های مقتدر مبنی بر انتصاب وی به ولایت دمشق بدو رسید و ابوبکر بدان شهر شد و در آنجا ببود تا قاهر باللّه او را در رمضان 321 ولایت قاهره داد و او سی ودو روز بدانجا بنام قاهر دعوت کرد آنگاه ابوالعباس احمدبن کیغلغ بار دیگر از قبل قاهر بولایت مصر منصوب شد (نهم شوال سنه ٔ 321) و باز ابوبکر محمدبن الاخشید از جانب خلیفه راضی باللّه بن المقتدر، پس از خلع عم ّ وی قاهر، بمصر بازگشت و بلاد شام و الجزیره و حرمین و جز آنها را ضمیمه ٔ قلمرو حکومت خود کرد وراضی بروز چهارشنبه بیست وسوم شهر رمضان المعظّم سال 323 هَ . ق . بمصر درآمد و برادر خویش المقتفی لامراﷲرا ولایت داد و شام و حجاز و جز آنها را ضمیمه ٔ امارت او کرد. واﷲ اعلم . سپس راضی در رمضان سنه ٔ 327 ابوبکر را بلقب «اخشید» ملقّب ساخت چه اخشید لقب ملوک فرغانه است و ابوبکر از اولاد ملوک فرغانه بود بدانسان که شرح آن در آغاز این ترجمه گذشت . و تفسیر این کلمه بعربی ملک الملوک است و هرکس که بر این ناحیه پادشاه میشد او را بدین لقب میخواندند چنانکه پادشاهان ایران را کسری و پادشاه ترک را خاقان و پادشاه روم را قیصر و پادشاه شام را هرقل و ملک یمن را تبع و ملک حبشه را نجاشی مینامیدند و اخشید را بر منابر بهمین لقب میخواندند و بدان شهرت یافت و این کلمه علم گونه ای برای او شد و او ملکی حازم و کثیرالتیقظ در جنگها ومصالح دولت و نیکوتدبیر و مُکرم لشکر و شدیدالقوی بود و کمان او جز وی کس نتوانستی کشیدن . محمدبن عبدالملک الهمذانی در تاریخ صغیر خود بنام عیون السیر آورده است که سپاه او شامل 400000 مرد بود و او مردی جبان بود و 8000 مملوک داشت که هر شب دو هزار تن از آنان او را حراست میکردند و بهنگام سفر در گرد خیمه ٔ خویش خدمتکاران میگماشت و بدین احتیاط هم وثوق نداشت و بشب بخیمه های فرّاشان می خُفت و پیوسته بر سریر ملک وسعادت بود تا در ساعت چهارم روز آدینه ٔ بیست ودوم ذی الحجه ٔ سال 334 هَ . ق . بدمشق درگذشت و تابوت او را به بیت المقدس بردند و جسد وی بدانجا دفن کردند. و ابوالحسین الرازی گوید ابوبکر اخشید بسال 305 درگذشته است . واﷲ اعلم . و ولادت او بروز دوشنبه ٔ نیمه ٔ شهر رجب سال 268 ببغداد بشارع باب الکوفه بود. رحمه اﷲ تعالی . و او استاد کافور الاخشیدی و فاتک المجنون است و کافور مذکور بتربیت دو پسر مخدوم خود با حسن وجوه همت گماشت و آنان ابوالقاسم انوجور و ابوالحسن علی هستند. رجوع به وفیات الاعیان جزء دوم صص 149 - 152 و الفهرست و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 2 صص 85 - 86 و حبط ج 1 ص 304، 357، 358 و 392 و قاموس الاعلام ترکی شود.


اخشید. [ اِ ] ( اِ ) ( بلغت فرغانه ) پادشاه پادشاهان. سلطان السلاطین. شاهنشاه. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: اخشید بمعنی ملک الملوک است. ( تاج العروس ). یافعی گوید: بکسرالهمزة وبالخاء والشین والذال المعجمات والیاء المثناة تحت بعدالشین و معناه... ملک الملوک. || نام عام امراء سغد. || نام عام امراء فرغانه. ( آثارالباقیه ). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن. و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود.

اخشید. [ اِ ] ( اِخ ) ( آل... ) رجوع به آل اخشید و طبقات سلاطین اسلام تألیف لین پول ص 58 و 59 شود.

اخشید. [ اِ ] ( اِخ ) ابن طغج. رجوع به اخشید محمد... شود.

اخشید. [ اِ ] ( اِخ ) سارک ( ؟ ). حاکم سمرقند. خوندمیر در حبیب السیر آورده : در سنه ست و خمسین ( 56 هَ. ق. ) معاویة عبیداﷲبن زیاد را از حکومت خراسان عزل کرده زمام سرانجام آن ولایت را در قبضه اختیار سعیدبن عثمان بن عفان نهاده و سعید بخراسان رفته بعد از ضبط آن حدود لشکر بماوراءالنهر کشیده نخست قصد تسخیر بخارا نموده... سعید بعد از فیصل مهم بخارا لوای ظفرانتما بصوب سمرقند برافراخت و والی آن ولایت که او را اخشید سارک می گفتند درشهر متحصن گشته سعید ظاهر آن بلده را معسکر ساخت و آغاز محاصره کرد و چند نوبت میان اهل اسلام و اصحاب کفر و ظلام محاربات سخت اتفاق افتاد و قثم بن عباس رضی اللّ̍ه عنه در بعضی از آن معارک بسعادت شهادت رسید وقثم بحسب صورت مشابه حضرت خاتم الانبیاء ( ص ) بود و درتاریخ احمدبن اعثم کوفی مذکور است که چون سعید دانست که فتح سمرقند بجنگ تسخیرپذیر نیست مایل صلح گشت وبعد از آن آمدوشد نواحیان ( ؟ ) مقرر شد که اخشید مبلغ پانصدهزار درهم بمسلمانان دهد و یکروز دروازه شهررا بازگذارند تا سعید بدانجا درآمده از دروازه دیگر بیرون رود و سعید مال مصالحه گرفته بسمرقند خرامیدو حسب المقرر مراجعت نمود. ( حبط ج 1 صص 239 - 240 ).

اخشید. [ اِ ] ( اِخ ) محمدبن ابی محمد طغج فرغانی مکنی به ابی بکر، اول از ملوک اخشید صاحب مصر و حجاز. وی بسال 323 هَ. ق./ 934 م. استقلال یافت و تا 334 امارت داشت. ابن خلکان آرد: ابوبکر محمدبن ابی محمد طغج بن جف بن یلتکین بن فوران بن فوری بن خاقان الفرغانی الاصل ، صاحب سریر زرین ، منعوت به اخشید و صاحب مصر و شام و حجاز. وی اصلاً از اولاد ملوک فرغانه بود و معتصم باللّه بن هارون الرشید را از فرغانه گروهی بسیار آورده بودند و جف و دیگران را بشجاعت و تقدم در جنگها وصف کردند. معتصم به احضار آنان فرمان داد چون بیامدند، خلیفه در اکرام ایشان مبالغه کرد و قطائعی در سرمن رأی به اقطاع آنان داد و قطائع جف تا کنون بدانجا معروفست و او پیوسته بدانجا ببود و فرزندان یافت و در بغداد بشبی که متوکل کشته شد یعنی شب چهارشنبه سوم شوال سنه 247 هَ. ق. درگذشت. فرزندان وی بطلب معاش ببلاد مختلفه رفتند، طغج بن جف بلؤلؤ غلام ابن طولون پیوست و او در این هنگام مقیم دیار مصر بود و طغج را بخدمت گماشت و سپس طغج در جمله اصحاب اسحاق بن کنداج درآمد و پیوسته با او بود تا احمدبن طولون درگذشت و بین پسر او ابی الجیش خمارویه بن احمدبن طولون و اسحاق بن کنداج صلح شد و ابوالجیش طغج بن جف را در زمره اصحاب اسحاق بدید و بپسندید و ویرا از اسحاق بازگرفت و بر جمیع کسانیکه با وی بودند مقدم داشت و او را متقلد اعمال دمشق و طبریه کرد. طغج همچنان با او بود تا ابوالجیش کشته شد و آنگاه بخلیفه المکتفی باللّه پیوست و خلیفه او را خلعت داد و وزیر او در این روزگار عباس بن حسن بود و او خواست که طغج مانند دیگران نزد او تذلّل نماید و این معنی بر طغج گران آمد، پس وزیرخلیفه را بر او اغراء کرد تا ویرا بگرفتند و با فرزند او بابکر محمدبن طغج بزندان کردند و طغج بزندان درگذشت و ابوبکر پس از او مدّتی محبوس بود و سپس آزادشد و او را خلعت دادند و وی همواره مترصّد عباس بن حسن وزیر بود تا با برادر خود عبیداﷲ آنگاه که حسین بن حمدان او را بکشت انتقام خون پدر بازستد پس ابوبکر و برادر وی عبیداﷲ بسال 296 از شهر بیرون شدند و بگریختند عبیداﷲ به ابن ابی الساج پیوست و ابوبکر بشام شد و سالی در بادیه بگذرانید آنگاه به ابی منصور تکین الجزری پیوست و بزرگترین ارکان او شد و سریه بعث ( گروهی که بر حجاج گرد آیند و آنان را از راهزنان مصون دارند ) او موجب شهرت وی گردید و این بسال 306 هَ. ق. بود و او در این ایام متقلّد عمّان و جبل شراة بود از جانب تکین مذکور و بر راهزنان ظفر یافت و حجاج را نجات بخشید و گروهی از راه زنان را به اسارت گرفت و گروهی را بکشت و باقی را بپراکند و در همین سال ازدارالخلیفه المقتدرباللّه زنی مشهور بعجوز حج گذاشت و آنچه در این سفر دیده بود مقتدر را بازگفت. خلیفه ابوبکر را خلعت ها فرستاد و در رزق او بیفزود و ابوبکر پیوسته در صحبت تکین بود تا در سال 316 هَ. ق. بعلتی از او مفارقت جست و ما را حاجتی بتطویل ذکر آن نیست ابوبکر از آنجا برمله شد و تا سنه 318 در آنجاببود. آنگاه نامه های مقتدر مبنی بر انتصاب وی به ولایت دمشق بدو رسید و ابوبکر بدان شهر شد و در آنجا ببود تا قاهر باللّه او را در رمضان 321 ولایت قاهره داد و او سی ودو روز بدانجا بنام قاهر دعوت کرد آنگاه ابوالعباس احمدبن کیغلغ بار دیگر از قبل قاهر بولایت مصر منصوب شد ( نهم شوال سنه 321 ) و باز ابوبکر محمدبن الاخشید از جانب خلیفه راضی باللّه بن المقتدر، پس از خلع عم وی قاهر، بمصر بازگشت و بلاد شام و الجزیره و حرمین و جز آنها را ضمیمه قلمرو حکومت خود کرد وراضی بروز چهارشنبه بیست وسوم شهر رمضان المعظّم سال 323 هَ. ق. بمصر درآمد و برادر خویش المقتفی لامراﷲرا ولایت داد و شام و حجاز و جز آنها را ضمیمه امارت او کرد. واﷲ اعلم. سپس راضی در رمضان سنه 327 ابوبکر را بلقب «اخشید» ملقّب ساخت چه اخشید لقب ملوک فرغانه است و ابوبکر از اولاد ملوک فرغانه بود بدانسان که شرح آن در آغاز این ترجمه گذشت. و تفسیر این کلمه بعربی ملک الملوک است و هرکس که بر این ناحیه پادشاه میشد او را بدین لقب میخواندند چنانکه پادشاهان ایران را کسری و پادشاه ترک را خاقان و پادشاه روم را قیصر و پادشاه شام را هرقل و ملک یمن را تبع و ملک حبشه را نجاشی مینامیدند و اخشید را بر منابر بهمین لقب میخواندند و بدان شهرت یافت و این کلمه علم گونه ای برای او شد و او ملکی حازم و کثیرالتیقظ در جنگها ومصالح دولت و نیکوتدبیر و مُکرم لشکر و شدیدالقوی بود و کمان او جز وی کس نتوانستی کشیدن. محمدبن عبدالملک الهمذانی در تاریخ صغیر خود بنام عیون السیر آورده است که سپاه او شامل 400000 مرد بود و او مردی جبان بود و 8000 مملوک داشت که هر شب دو هزار تن از آنان او را حراست میکردند و بهنگام سفر در گرد خیمه خویش خدمتکاران میگماشت و بدین احتیاط هم وثوق نداشت و بشب بخیمه های فرّاشان می خُفت و پیوسته بر سریر ملک وسعادت بود تا در ساعت چهارم روز آدینه بیست ودوم ذی الحجه سال 334 هَ. ق. بدمشق درگذشت و تابوت او را به بیت المقدس بردند و جسد وی بدانجا دفن کردند. و ابوالحسین الرازی گوید ابوبکر اخشید بسال 305 درگذشته است. واﷲ اعلم. و ولادت او بروز دوشنبه نیمه شهر رجب سال 268 ببغداد بشارع باب الکوفه بود. رحمه اﷲ تعالی. و او استاد کافور الاخشیدی و فاتک المجنون است و کافور مذکور بتربیت دو پسر مخدوم خود با حسن وجوه همت گماشت و آنان ابوالقاسم انوجور و ابوالحسن علی هستند. رجوع به وفیات الاعیان جزء دوم صص 149 - 152 و الفهرست و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 2 صص 85 - 86 و حبط ج 1 ص 304، 357، 358 و 392 و قاموس الاعلام ترکی شود.

دانشنامه عمومی

اِخشید از لقب های شاهزادگان ایرانی سغد و دره فرغانه در منطقه فرارود در دوران پیش از اسلام و دوره اولیه اسلامی بود.
واژه اخشید واژه ای سغدی و شکل اصلی آن خشیذ (xšyδ, xšēδ) است. برخی زبان شناسان آن را از ریشه ایرانی باستان خشائتا (khshaeta) به معنی «تابان و درخشان» دانسته و برخی دیگر نیز آن را از ایرانی باستان خشایثیا (khshāyathiya) به معنی شاه دانسته اند. واژه شاه نیز از خشایثیا ریشه گرفته است.
اخشیدیان که دودمانی از فرمانروایان فرغانه بودند که در میان سال های ۳۲۳-۳۵۸ قمری/۹۳۵-۹۶۹ میلادی به تفاریق بر مصر و شام فرمان راندند. نام خود را از این لقب گرفته اند.


کلمات دیگر: