کلمه جو
صفحه اصلی

شفیر

فرهنگ فارسی

فیروزج است

لغت نامه دهخدا

شفیر. [ ش َ ] ( ع اِ ) کرانه نیام چشم که بر روی مژه روید. || کرانه هر چیزی : محمد ( ص ) و علی بر شفیر دوزخ باشند و ابوبکر و عمر و اتباع ایشان را در دوزخ می اندازند. ( کتاب النقض ص 292 ). و رجوع به شفر شود. || کرانه لب شتر. || کرانه وادی از جانب بالایین. ج ، اشفار. ( منتهی الارب )( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || لب چاه. ( مهذب الاسماء ). لب حوض. ( دهار ).

شفیر. [ ] ( اِ ) فیروزج است. ( مخزن الادویه ). رجوع به فیروزج شود.

شفیر. [ ] (اِ) فیروزج است . (مخزن الادویه ). رجوع به فیروزج شود.


شفیر. [ ش َ ] (ع اِ) کرانه ٔ نیام چشم که بر روی مژه روید. || کرانه ٔ هر چیزی : محمد (ص ) و علی بر شفیر دوزخ باشند و ابوبکر و عمر و اتباع ایشان را در دوزخ می اندازند. (کتاب النقض ص 292). و رجوع به شفر شود. || کرانه ٔ لب شتر. || کرانه ٔ وادی از جانب بالایین . ج ، اشفار. (منتهی الارب )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لب چاه . (مهذب الاسماء). لب حوض . (دهار).


فرهنگ عمید

کرانۀ هر چیز.


کلمات دیگر: