blob, bulge, chunk, clump, glob, gob, knob, loaf, lumpiness, node, outstanding, whole, wholesale, stub
قلمبه
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
افاده ای، قلمبه
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - برجسته و بر آمده ۲ - درشت و بر آمده ۲ - درشت خشن ۳ - سخن مغلق و نامستعمل .
لغت نامه دهخدا
قلمبه. [ ق ُ ل ُ ب َ / ب ِ ] ( ص ) رجوع به غلمبه و قلنبه شود.
فرهنگ عمید
۱. دور از فهم، دشوار: حرف های قلمبه.
۲. برجسته و برآمده.
۳. زیاد: پول قلمبه.
۲. برجسته و برآمده.
۳. زیاد: پول قلمبه.
کلمات دیگر: