کلمه جو
صفحه اصلی

اشناس

فرهنگ اسم ها

اسم: آشناس (پسر) (فارسی) (تلفظ: āš(e)nās) (فارسی: آشناس) (انگلیسی: ashnas)
معنی: نام فرزند طهماسب، ( اَعلام ) نام فرزند طهماسب و پدر بزرگ گرشاسب

اسم: اشناس (پسر) (فارسی)
معنی: نام افشین و چند تن دیگر

فرهنگ فارسی

شهری بحوالی جند از بلاد ماورائ النهر بود که الش ایدی آنرا فتح کرد .

لغت نامه دهخدا

اشناس . [ اَ ] (اِخ ) نام افشین بود. ابوالفضل بیهقی آرد: در اخبار رؤسا خواندم که اشناس و او را افشین خواندندی ... به بغداد رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). رجوع به افشین شود.


اشناس . [ اَ ] (اِخ ) یا شناس . نام پدر احمدبن محمدبن اشناس بود. رجوع به فهرست ابن الندیم شود.


اشناس. [ اَ ] ( اِ ) یا اشناس. بگفته ازهری نامی عجمی است. ( تاج العروس ).

اشناس.[ اَ ] ( اِخ ) نام غلام متوکل بود. ( انساب سمعانی ).

اشناس. [ اَ ] ( اِخ ) نام افشین بود. ابوالفضل بیهقی آرد: در اخبار رؤسا خواندم که اشناس و او را افشین خواندندی... به بغداد رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134 ). رجوع به افشین شود.

اشناس. [ اَ ] ( اِخ ) سیوطی آرد: در سال 128 هَ. ق. الواثق باللّه اشناس ترکی را به سلطنت برگزید و وی را دو وشاح جواهرنشان و تاج گوهرنشانی ارزانی داشت و گمان میکنم واثق نخستین خلیفه ای بود که سلطانی تعیین کرد. ( تاریخ الخلفاء سیوطی ص 226 ). و در ص 239 آرد: و در نخستین سال خلافت المعتز باللّه ( 152 هَ. ق. ) اشناس که واثق اورا به سلطنت برگزید، درگذشت و از خود پانصدهزار دینار بجای گذاشت. و رجوع به عقدالفرید ج 4 ص 133 شود.

اشناس. [ اَ ] ( اِخ ) یا شناس. نام پدر احمدبن محمدبن اشناس بود. رجوع به فهرست ابن الندیم شود.

اشناس. [ اَ ] ( اِخ ) ابوجعفر اشناس از ولات مصر در روزگار عباسیان بودو از 219 تا 230 هَ. ق. فرمانروائی کرد. ( از معجم الانساب و الاسرات الحاکمة تألیف زمباور ج 1 ص 41 ).

اشناس. [ اَ ] ( اِخ ) موضعی است به کنار دریای فارس. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ).

اشناس. [ ] ( اِخ ) شهری بحوالی جَنْد از بلاد ماوراءالنهر بود که الش ایدی آنرا فتح کرد. رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 33 و نزهةالقلوب مقاله ثالثه ص 261 و تاریخ گزیده ص 379 شود : و چون بزیادتی مکاوحتی دست نیازیدند، قتل عام نکردند و بعد ازآن عازم اشناس گشتند. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 68 ).

اشناس . [ ] (اِخ ) شهری بحوالی جَنْد از بلاد ماوراءالنهر بود که الش ایدی آنرا فتح کرد. رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 33 و نزهةالقلوب مقاله ٔ ثالثه ص 261 و تاریخ گزیده ص 379 شود : و چون بزیادتی مکاوحتی دست نیازیدند، قتل عام نکردند و بعد ازآن عازم اشناس گشتند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 68).


اشناس . [ اَ ] (اِ) یا اشناس . بگفته ٔ ازهری نامی عجمی است . (تاج العروس ).


اشناس . [ اَ ] (اِخ ) ابوجعفر اشناس از ولات مصر در روزگار عباسیان بودو از 219 تا 230 هَ . ق . فرمانروائی کرد. (از معجم الانساب و الاسرات الحاکمة تألیف زمباور ج 1 ص 41).


اشناس . [ اَ ] (اِخ ) سیوطی آرد: در سال 128 هَ . ق . الواثق باللّه اشناس ترکی را به سلطنت برگزید و وی را دو وشاح جواهرنشان و تاج گوهرنشانی ارزانی داشت و گمان میکنم واثق نخستین خلیفه ای بود که سلطانی تعیین کرد. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 226). و در ص 239 آرد: و در نخستین سال خلافت المعتز باللّه (152 هَ . ق .) اشناس که واثق اورا به سلطنت برگزید، درگذشت و از خود پانصدهزار دینار بجای گذاشت . و رجوع به عقدالفرید ج 4 ص 133 شود.


اشناس . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است به کنار دریای فارس . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).


اشناس .[ اَ ] (اِخ ) نام غلام متوکل بود. (انساب سمعانی ).


گویش مازنی

/eshnaas/ آشنا - فامیل و خویشاوند

۱آشنا ۲فامیل و خویشاوند



کلمات دیگر: