آبکشیده، آب افتاده، خیس، لیچ شدن:خیس شدن
لیچ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لیچ. ( اِ ) لچ. حالتی از ریمناکی و چرکینی جراحت. و رجوع به لیچ افتادن و لچ افتادن شود.
فرهنگ عمید
آب کشیده، آب افتاده، خیس.
* لیچ شدن: (مصدر لازم ) خیس شدن.
* لیچ شدن: (مصدر لازم ) خیس شدن.
آبکشیده؛ آبافتاده؛ خیس.
〈 لیچ شدن: (مصدر لازم) خیس شدن.
گویش دزفولی
به دست آوردن، گرفتن
پیشنهاد کاربران
لیچ ، lich ، در گویش شهر بابکی به کسی که زیر بلران خیس شده گفته می شود ، بک بک چه بارون شلخته ای گرفته لیچ آب شدم
کلمات دیگر: