کلمه جو
صفحه اصلی

گسارده

فارسی به انگلیسی

spent


فرهنگ فارسی

( اسم ) طی کرده سپری کرده .

لغت نامه دهخدا

گسارده. [ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) برطرف شده. از میان رفته. شکسته :
اندوه من بروی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عطای تو.
مسعودسعد.
|| گذاشته. ( برهان ). و رجوع به گساردن شود.

فرهنگ عمید

نوشیده، آشامیده شده.


کلمات دیگر: