کلمه جو
صفحه اصلی

کجین

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) منسوب به کج . ۲ - ( اسم ) جامه ای بود که در درون آن بجای پنبه ابریشم ( کج ) می آکندند و در روز جنگ می پوشید ند کج آکند : [ از جهان منسوخ شد رسم قژا کند و کجین بعد ازین کس را خیال کژ نگردد در گمان ] . ( سلمان ساوجی ) ۳ - بر گستوان کژ آکند که اسب را در روز جنگ بدان می پوشانید ند : [ برابر ش خوشرو مزعفر بستیم کجین آرد و روغن ] . ( بسحاق اطعمه )
منسوب به کج.هر چیز که از کج ساخته باشند.

لغت نامه دهخدا

کجین. [ ک َ ] ( ص نسبی ، اِ ) منسوب به کج. هر چیز که از کج ساخته باشند. ( ناظم الاطباء ). از کژ ( کج ) که ابریشم فرومایه است. || بر گستوانی باشد که درون آن بجای پنبه ابریشم کج آغنده باشند و در روز جنگ پوشند و اسب را نیز پوشانند. ( برهان ). کجیم. ( از آنندراج ).بر گستوان باشد که درون آن را به کج آغنده باشند و آنرا کجیم هم خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ) :
ازجهان منسوخ شد رسم کج آغند و کجین
بعد از این کس را خیال کج نگردد در گمان.
سلمان ساوجی ( از فرهنگ جهانگیری ).
به اینها موافق شده بهر کین
جبه بکتر و خود و جوشن کجین.
نظام قاری.
دیده زره برروی خود و برگستوان و بکتر و کجین دوختند. ( دیوان نظام قاری ص 151 ). || پوشش اسب. ( از برهان ). رجوع به کجیم شود.

کجین. [ ک ِ] ( اِ ) آرد و روغن را گویند. ( برهان ). آرد و روغن که حلوای بی شیرینی است. ( یادداشت مؤلف ) :
بر ابرش خوشرو مزعفر
بستیم کجین آرد و روغن.
بسحاق اطعمه ( از فرهنگ جهانگیری ج 1 ص 715 ).

کجین . [ ک َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به کج . هر چیز که از کج ساخته باشند. (ناظم الاطباء). از کژ (کج ) که ابریشم فرومایه است . || بر گستوانی باشد که درون آن بجای پنبه ابریشم کج آغنده باشند و در روز جنگ پوشند و اسب را نیز پوشانند. (برهان ). کجیم . (از آنندراج ).بر گستوان باشد که درون آن را به کج آغنده باشند و آنرا کجیم هم خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) :
ازجهان منسوخ شد رسم کج آغند و کجین
بعد از این کس را خیال کج نگردد در گمان .

سلمان ساوجی (از فرهنگ جهانگیری ).


به اینها موافق شده بهر کین
جبه بکتر و خود و جوشن کجین .

نظام قاری .


دیده ٔ زره برروی خود و برگستوان و بکتر و کجین دوختند. (دیوان نظام قاری ص 151). || پوشش اسب . (از برهان ). رجوع به کجیم شود.

کجین . [ ک ِ] (اِ) آرد و روغن را گویند. (برهان ). آرد و روغن که حلوای بی شیرینی است . (یادداشت مؤلف ) :
بر ابرش خوشرو مزعفر
بستیم کجین آرد و روغن .

بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ج 1 ص 715).



فرهنگ عمید

۱. جامه ای که در آن ابریشم خام به کار رفته باشد.
۲. برگستوان.

دانشنامه عمومی


پیشنهاد کاربران

کجین در زبان گیلکی به معنای نقره می باشد

کُجین، ابزاری تراشیده از چوب با سری گُرز مانند که برای کوبیدن خوشه های گندم و جدا کردن دانه به کار می رفت.
گویش فارسی جیرفت


کلمات دیگر: