کلمه جو
صفحه اصلی

فرص

فرهنگ فارسی

خسته مقل . دریدن و شکافتن

لغت نامه دهخدا

فرص . [ ف ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ فُرصة. (اقرب الموارد) (غیاث ) : الدهر فرص والا فغصص . (از سندبادنامه ص 88). رجوع به فرصت و فرصة شود.


فرص. [ ف َ ] ( ع اِ )خسته مُقْل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). هسته مُقْل. || ( مص ) بر رگ ِ گلوی کسی زدن. ( منتهی الارب ). بر فریصه کسی زدن. ( از اقرب الموارد ). فریصه زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بریدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دریدن و شکافتن. ( منتهی الارب ). شکافتن پوست به آهنی که کناره آن پهن باشد. ( اقرب الموارد ).

فرص. [ ف ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ فُرصة. ( اقرب الموارد ) ( غیاث ) : الدهر فرص والا فغصص. ( از سندبادنامه ص 88 ). رجوع به فرصت و فرصة شود.

فرص . [ ف َ ] (ع اِ)خسته ٔ مُقْل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هسته ٔ مُقْل . || (مص ) بر رگ ِ گلوی کسی زدن . (منتهی الارب ). بر فریصه ٔ کسی زدن . (از اقرب الموارد). فریصه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دریدن و شکافتن . (منتهی الارب ). شکافتن پوست به آهنی که کناره ٔ آن پهن باشد. (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

= فرصت

فرصت#NAME?



کلمات دیگر: