کلمه جو
صفحه اصلی

هندوی

فرهنگ فارسی

(صفت ) منسوب به هندو . ۱- ازمردم هندو. ۲- زبا مردم هند هندی : گفت نامه ای ازهندوستان بیاورد آنکه برزوی. طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود. توضیح گاه بجای هندی ( منسوب به هند ) آید : ... بدل وی فندق هندوی و کنجد سپید و شکر طبرزد... یا هندوی اژدها. شمشیر هندی . یا هندوی نذر. برات حواله .
هندو

لغت نامه دهخدا

هندوی . [ هَِ ] (ص نسبی ، اِ) هندو :
عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی .

سعدی .



هندوی. [ هَِ ] ( ص نسبی ، اِ ) هندو :
عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی.
سعدی.

هندوی. [ هَِ دُ ] ( ص نسبی ) هندویی. هندی :
رای تو هست برتر از رای هندوان
تیغ تو هست برتر از تیغهندوی.
رودکی.
|| ( اِ ) آن است که زر به صراف دهند و از او تنخواه بجای دیگر نویسانده گیرند و این رسم هندوستان است و آن را به فارسی سفته گویند و سفتج معرب آن است. ( آنندراج ).
ترکیب ها:
- هندوی اژدها. هندوی کردن. هندوی گوی. هندوی نسب. رجوع به این مدخل ها شود.

هندوی . [ هَِ دُ ] (ص نسبی ) هندویی . هندی :
رای تو هست برتر از رای هندوان
تیغ تو هست برتر از تیغهندوی .

رودکی .


|| (اِ) آن است که زر به صراف دهند و از او تنخواه بجای دیگر نویسانده گیرند و این رسم هندوستان است و آن را به فارسی سفته گویند و سفتج معرب آن است . (آنندراج ).
ترکیب ها:
- هندوی اژدها . هندوی کردن . هندوی گوی . هندوی نسب . رجوع به این مدخل ها شود.

فرهنگ عمید

۱. از مردم هند، هندی.
۲. (اسم ) زبانی از شاخۀ زبان های هندوایرانی که در هند رایج است.


کلمات دیگر: