کلمه جو
صفحه اصلی

شدق

فرهنگ فارسی

کنج دهان، کرانه وادی یارودبار، اشداق جمع
جمع شدیق

لغت نامه دهخدا

شدق. [ ش ِ ] ( ع اِ ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. ( منتهی الارب ). شدقان. ( اقرب الموارد ). ج ، اَشداق. ( اقرب الموارد ) :
چون به قوم خود رسید آن مجتبا
شدق او بگرفت باز او شد عصا.
مولوی.
|| هر دو جانب رودبار و هر دو کناره رود. ( منتهی الارب ).

شدق. [ ش َ دَ ] ( ع اِ ) فراخی کنج دهان. ( منتهی الارب ). فراخی دهان. ( از اقرب الموارد ).

شدق. [ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اشدق و شدقاء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

شدق. [ ش ُ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ شدیق. ( اقرب الموارد ).

شدق . [ ش َ دَ ] (ع اِ) فراخی کنج دهان . (منتهی الارب ). فراخی دهان . (از اقرب الموارد).


شدق . [ ش ِ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. (منتهی الارب ). شدقان . (اقرب الموارد). ج ، اَشداق . (اقرب الموارد) :
چون به قوم خود رسید آن مجتبا
شدق او بگرفت باز او شد عصا.

مولوی .


|| هر دو جانب رودبار و هر دو کناره ٔ رود. (منتهی الارب ).

شدق . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اشدق و شدقاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


شدق . [ ش ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ شدیق . (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. کنج دهان.
۲. کرانۀ وادی یا رودبار.

پیشنهاد کاربران

شدق[ اصطلاح طب سنتی ]به فتح اول و یا کسر آن و سکون ثانی فراخی گوشه دهان و به فتحتین فراخ شدن گوشه دهان.


کلمات دیگر: