گشنسب:اسب نر
تفسیر اشراق
گشسب . [ گ َ ش َ ] (اِ) تفسیر اشراق باشد. (برهان ). || پرست که مشتق از پرستیدن است چه ایزد گشسب خداپرست را گویند . (برهان ).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2173).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2171).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2173).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2340).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2589).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2910).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2912).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7ص 2097).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2121).
گشسب . [ گ ُ ش َ ] (اِخ ) همان گشتاسب است که پدر اسفندیار روئین تن باشد. (برهان ). همان گشتاسب شاه پسر لهراسب است که اسفندیار پسر اوست و آئین زردشت پسندیده . (آنندراج ). رجوع به گشتاسب شود.
گشسب . [ گ ُ ش َ ] (ص ) مخفف «گشنسب » رجوع به آذرگشسب شود. پهلوی وشنسب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جهنده . خیزکننده . (از برهان ). جهنده . (آنندراج ). جهنده و خیزنده و آنرا گشسب نیز گفته اند. (انجمن آرای ناصری ) (جهانگیری ). این معنی بر اساسی نیست و همان گشسپ است .
دختر رستم دستان که در نبرد با سهراب دست او را شکست. بانو گشسب همسر گیو و دلاوری کم نظیر بود.