پاک کردن . باطل و محو کردن چیزی را .
تمحیق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تمحیق. [ ت َ ] ( ع مص ) پاک کردن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). باطل و محو کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || محیق گردانیدن کسی را. و ذلک انهم فی الجاهلیة اذا کان یوم المحاق بدر الرجل الی ماء الرجل اذا غاب عنه فینزل علیه و یسقی به ماله فاذا انسلخ کان ربه الاول احق به فلذلک یدعی المحیق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به محیق شود.
فرهنگ عمید
۱. پاک کردن، محو کردن.
۲. باطل کردن.
۲. باطل کردن.
کلمات دیگر: