خسته انگور
تکاک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تکاک. [ ت َ ] ( ع مص ) احمق گردیدن. ( آنندراج ). رجوع به تکوک شود.
تکاک. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تاک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به تاک شود.
تکاک. [ ت َ ] ( اِ ) خسته انگور. ( ناظم الاطباء ). || بترکی رومی تاک انگور باشد و نهال سایر اشجار را نامند. ( سنگلاخ چ لندن ص 157 ).
تکاک. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تاک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به تاک شود.
تکاک. [ ت َ ] ( اِ ) خسته انگور. ( ناظم الاطباء ). || بترکی رومی تاک انگور باشد و نهال سایر اشجار را نامند. ( سنگلاخ چ لندن ص 157 ).
تکاک . [ ت َ ] (اِ) خسته ٔ انگور. (ناظم الاطباء). || بترکی رومی تاک انگور باشد و نهال سایر اشجار را نامند. (سنگلاخ چ لندن ص 157).
تکاک . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به تاک شود.
تکاک . [ ت َ ] (ع مص ) احمق گردیدن . (آنندراج ). رجوع به تکوک شود.
کلمات دیگر: