کلمه جو
صفحه اصلی

حلوات

فرهنگ فارسی

جمع حلوه

لغت نامه دهخدا

حلوات. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حلوة. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حلوة شود.

پیشنهاد کاربران

حَلُوْأت/در گویش شهرستان بهاباد به حلاوت، حَلُوْأت گفته می شود. مثال: پدر ومادرش حَلُوْأت ندارند. یعنی حلاوت ندارند یا به عبارتی زندگی شان شیرین نیست مثلا بخاطر فرزند ناخلف


کلمات دیگر: