کلمه جو
صفحه اصلی

لذیذ


مترادف لذیذ : خوش خوار، خوش طعم، خوشمزه

متضاد لذیذ : بدمزه

برابر پارسی : خوشمزه، گوارا

فارسی به انگلیسی

dainty, ambrosial, delectable, delicate, delicious, flavorful, luscious, mouthwatering, sweet, tasty, toothsome, scrumptious, yummy

ambrosial, delectable, delicate, delicious, flavorful, luscious, mouthwatering, sweet, tasty, toothsome


فارسی به عربی

لذیذ , مترف

عربی به فارسی

لذيذ , با سليقه (درست شده) , خوش ذوق , باذوق , خوشمزه , باسليقه تهيه شده , خوش طعم , گوارا , مطبوع , باب دندان , دندان مز


مترادف و متضاد

yummy (صفت)
جالب، زیبا، لذیذ، خوش مزه، جالب توجه

luscious (صفت)
شیرین، لذیذ، خوش مزه، شهوت انگیز

savory (صفت)
مطبوع طبع، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مورد پسند

pleasurable (صفت)
عیاش، فرح بخش، لذیذ، لذت بخش، مغتنم

palatable (صفت)
دلپذیر، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مطبوع به ذائقه

delicious (صفت)
خوش طعم، چیز لذیذ، لذیذ، خوش مزه، مزه دار، خوش خوراک

delectable (صفت)
لذیذ

toothsome (صفت)
مطبوع، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، دندان مز، باب دندان

saporous (صفت)
لذیذ

خوش‌خوار، خوش‌طعم، خوشمزه ≠ بدمزه


فرهنگ فارسی

خوشمزه، گوارا، ل اذجمع
( صفت ) ۱- خوشمزه خوش طعم خوش خوار : خوان بزرگان اگر چه لذیذ است خورد. انبان خود با لذت تر .

فرهنگ معین

(لَ ) [ ع . ] (ص . ) گوارا، خوشمزه . ج . لذائذ.

لغت نامه دهخدا

لذیذ. [ ل َ ] ( ع ص ) بامزه. ( منتهی الارب ). خوش خوار. خوش خواره. خوشمزه. مزه ناک. ( دهار ). مزه دار. خوش خوراک. خوش. خوش طعم :
آن خوشه بین فتاده بر او برگهای سبز
هم دیدنش خجسته و هم خوردنش لذیذ.
بشار مرغزی.
لذت علمی چو از دانا به جان تو رسد
زان سپس ناید بچشمت لذت جسمی لذیذ.
ناصرخسرو.
هرچه زان تلختر اندر حق من خواهد گفت
گو بگو زان لب شیرین که لطیف است و لذیذ.
سعدی.
خوان بزرگان اگر چه لذیذ است خورده انبان خود بالذت تر. ( گلستان ). || ( اِ ) می. ج ، لذّة و لذاذ. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

خوشمزه، گوارا.

جدول کلمات

خوشمزه

پیشنهاد کاربران

خوشمزه. خوش خور.

نوش

گوارا، خوش خوار، خوش طعم، خوشمزه

این واژه عربی است و پارسی آن این واژه هاست: نانداک nãndãk ناندا= لذت از سنسکریت: نَندَ + پسوند پهلوی اک که هم اسم فاعل و هم صفت فاعلی می سازد ) ، رامادا ( اوستایی )

لَذیذ
این واژه ای پارسی و اَرَبیده شده و همریشه با :
لیز، لَزِج ، لِذَت ( لِزَت ) ، لَغز، لَخش. . . می باشد.
به این مینه که چیزی که خورده می شود نرم و آبدار و آسان لیز می خورد و قورت داده می شود.
می توان این گونه هم نوشت : لَزیز : لَز - ایز
پسوند - ایز پارسی است مانند : پاکیز ( پاکیزه ) ، دوشیز ،
( دوشیزه )


کلمات دیگر: