کلمه جو
صفحه اصلی

گره زدن

فارسی به انگلیسی

ball, knot, tie, to tie, to knot

to tie, to ball, to knot, to hitch, to loop, to noose


ball, knot, tie


فارسی به عربی

حک , حلقة , ربطة , عقدة , کشکشة

مترادف و متضاد

knot (فعل)
بهم پیوستن، گره زدن، گیر انداختن، گره خوردن، منگوله دار کردن

loop (فعل)
گره زدن، پیچ خوردن، حلقه دار کردن

truss (فعل)
جفت کردن، بهم بستن، بستن، دسته کردن، بسیخ کشیدن، خوشه کردن، گره زدن، چوب بست زدن، بادبان را جمع کردن، بار سفر بستن

tie (فعل)
زدن، گره زدن، تساوی بستن

ruffle (فعل)
بر هم زدن، ژولیده کردن، گره زدن، ناهموار کردن، براشفتن، تاه کردن، چروک کردن، موجدار کردن

cadge (فعل)
اخاذی کردن، گره زدن، باربری کردن، دوره گردی کردن

knit (فعل)
بهم پیوستن، بستن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن

twitch (فعل)
جمع شدن، پیچاندن، گره زدن، فشردن، ناگهان کشیدن، بهم کشیدن

snick (فعل)
کشیدن، گره زدن، چفت کردن، جزء چیزی را بریدن، ضربت سریع زدن، به حرکت اوردن سهم

twitch grass (فعل)
جمع شدن، گره زدن، بهم کشیدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ایجاد گره کردن عقده زدن : گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شیداست و تزویر و فن . ( سعدی ) ۲ - معقد کردن موی سر ( زلف ) و صورت : مویی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو بود . ( سعدی ) الب ارسلان ... محاسن رقیق طویل داشت که بگاه تیر انداختن او را گره زدی

بهم بستن (دو طناب یا ریسمان و غیره)، به هم پیچاندن


جملات نمونه

روبان را دور جعبه پیچیدم و دو سر آنرا گره زدم

i tied the ribbon around the box and knotted the two ends of it together


لغت نامه دهخدا

گره زدن. [ گ ِ رِه ْ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بستن. عقده زدن :
موئی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشکبو شود.
سعدی.
گره بر سر بند احسان مزن
که این زرق و شید است و تزویر و فن.
سعدی.
خورده جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار
میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا.
صائب ( از آنندراج ).
|| کنایه از ذخیره نهادن. || مال دنیا جمع کردن. ( برهان ) ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

گره زدن:[ اصطلاح فرش بافی ]به تاباندن خامه های پشمی یا ابریشمی به دور چله های فرش در حین بافت گره زدن می گویند.



کلمات دیگر: