کلمه جو
صفحه اصلی

گردش


مترادف گردش : پرسه، پیک نیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری، جولان، حرکت، دور، دوران، سیر، تغییر، دگرگونی

فارسی به انگلیسی

circuit, circulation, currency, excursion, flow, gyration, outing, promenade, ramble, rotation, round, saunter, swirl, tour, turn, wheel, whirl


circuit, circulation, flow, gyration, walk, promenade, excursion, currency, outing, ramble, rotation, round, saunter, swirl, tour, turn, wheel, whirl, walk(ing), revolution, change

walk(ing), circulation, revolution, change


فارسی به عربی

الو , تجوال , تعرج , توزیع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زیادة , سفر , سفرة , عملیة , فترة , لفة , نزهة
( گردش (بدور محور یامرکزی ) ) دور

الو , تجوال , تعرج , توزيع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زيادة , سفر , سفرة , عملية , فترة , لفة , نزهة


مترادف و متضاد

۱. پرسه، پیکنیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری
۲. جولان، حرکت، دور، دوران، سیر
۳. تغییر، دگرگونی


flow (اسم)
مد، جریان، گردش، باطلاق، بده، روانی، روند، رودخانه

progress (اسم)
پیشرفت، حرکت، جریان، پیش روی، ترقی، گردش، سفر، تکامل

operation (اسم)
عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد

movement (اسم)
حرکت، جنبش، گردش، وزن، نهضت، تکان، سیر، تغییر مکان، ژست، حرکت سریع

travel (اسم)
حرکت، جنبش، گردش، سفر، سیر، جهانگردی، مسافرت، سیاحت

period (اسم)
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی

airing (اسم)
گردش

circulation (اسم)
جریان، گردش، تیراژ، انتشار، رواج، دوران، دوران خون

turn (اسم)
تمایل، گردش، نوبت، استعداد، چرخ، پیچ و خم، قرقره، پیچ، چرخش، پیچ خوردگی، تغییر جهت، گشت ماشین تراش

excursion (اسم)
گردش، سیر، گشت، گردش بیرون شهر

twirl (اسم)
گردش، چرخش

paseo (اسم)
گردش، باغ ملی، تفریح، تفرج

revolution (اسم)
گردش، اشوب، دور، دوران، چرخش، شورش، انقلاب، دوران کامل، حرکت انقلابی، دور موتور، واگشت

promenade (اسم)
گردش، تفریح، تفرجگاه، سیر، گردشگاه، تفرج

race (اسم)
گردش، دور، تبار، طبقه، نژاد، دوران، طایفه، مسابقه، نسل، قوم

wrest (اسم)
گردش، پیچش، چرخش

canter (اسم)
گردش، چهار نعل، گامی شبیه چهارنعل، مزور

roll (اسم)
تمایل، گردش، صورت، توپ، لوله، نورد، فهرست، ثبت، غل، چرخش، طومار، فرد، غلتک، نان ساندویچی، چیز پیچیده

trip (اسم)
گردش، سفر، لغزش، سیاحت، سبک رفتن، لغزش خوردن

circuit (اسم)
جریان، دوره، گردش، دور، محیط، حوزه قضایی یک قاضی، اتحادیه، کنفرانس

circumvolution (اسم)
گردش، دورزنی، دورگردی، حرکت پیچاپیچ

itineracy (اسم)
گردش، در بدری، سیاری

itinerancy (اسم)
گردش، در بدری، سیاری

stroll (اسم)
گردش، پرسه زنی، قدم زنی

saunter (اسم)
گردش

gyration (اسم)
گردش، چرخش

hike (اسم)
گردش، پیاده روی

jaunt (اسم)
گردش، تفریح، مسافرت کوچک

meander (اسم)
گردش، دور، خم، پیچ، راه پر پیچ و خم، چم اب

nutation (اسم)
گردش، خمیدگی، رقص محوری، اشاره با سر

پرسه، پیک‌نیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری


جولان، حرکت، دور، دوران، سیر


تغییر، دگرگونی


فرهنگ فارسی

چرخ زدن چیزی بدورخود، راه رفتن بقصدتفرج ونیزبه معنی جریان
( اسم ) ۱ - عمل گردیدن حرکت دورانی دور زدن : دوش چون برد سرز گردس مهر ظل مخروطی زمین بسپهر ... ( جامی ) ۲ - حرکت : پامال زیک گردش مژگان تو گردم مپسند که محتاج بجولان تو گردم . ( رضی دانش ) یا گردش آسمان ( سپهر ) . ۱ - حرکت آسمان گردش فلک . ۲ - قضای آسمانی . یا گردش چشم . حرکت چشم . یا گردش خون . جریان و حرکت دایمی خون در رگها گردش خون در بدن بوسیل. یک عضو مرکزی ضربان دار بنام قلب و سرخرگها و سیاهرگها و مویرگها انجام میشود . یا گردش دایره . محیط دایره ۳ - تحول صرف تصریف : و گردش زمان عیش ربیع او را بطیش خریف مبدل نکند . ۴ - تغیر تلون : چشم بیمار کجا ذوق عیادت دارد ? گردش رنگ بود گردش بالین امشب . ( عبداللطیف ) ۵ - پیچ و خم چین و شکن : صورت دیگر ( از صور فلکی ) نهر است سی و چهار کوکب است شکل جویی باریک با گردشهای بسیار . یا گردش آب یا مدار آب . اصطلاحی است که در مورد آبیاری بکار رود و آن تقسیم آب است در هفته یا ماه . یا گردش بالین . تغییر جا و منزل . یا به گردش در آوردن . بحرکت در آوردن . یا به گردش در آوردن جام ( ساغر و مانند آن ) . بدور در آوردن آن را . یا به گردش آمدن ( در آمدن ) . بحرکت در آمدن . یا در گردش آمدن ( در آمدن ) . بحرکت در آمدن . یا در گردش آمدن ( در آمدن ) می ( باده شراب ) . بدور در آمدن آن .

فرهنگ معین

(گَ دِ ) (اِمص . ) ۱ - گردیدن ، دور زدن . ۲ - حرکت . ۳ - تحول . ۴ - پیچ و خم ، چین و شکن . ۵ - جابه جایی . ۶ - رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا.

لغت نامه دهخدا

گردش. [ گ َ دِ ] ( اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است. ( برهان )( آنندراج ). سیر. حرکت دورانی. دور زدن :
به یک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و طوق وگوشوارا.
رودکی.
فاخته گون شد هواز گردش خورشید
جامه خانه به تبک فاخته گون شد.
رودکی.
مکن امید دور و آز دراز
گردش چرخ بین چه کرمند است.
خسروی.
از این زمانه جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف.
کسایی.
گر ایدون که بر ابر ساید سرم
هم از گردش آسمان نگذرم.
فردوسی.
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان.
فردوسی.
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی.
منوچهری.
چو گردش های گردون را بدیدند
ز آذرماه روزی برگزیدند.
( ویس و رامین ).
خزان و زمستان تموز و بهار
همه ساله در گردشند این چهار.
اسدی.
به سنگ آسیا ماند به گردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.
ناصرخسرو.
اگر ز گردش جافی فلک همی ترسی
چنین بسان ستوران چرا همی خفتی.
ناصرخسرو.
مسعودسعد گردش و پیچش چرا کنی
در گردش حوادث و در پیچش عنا.
مسعودسعد.
تا کی ز گردش فلک آبگینه رنگ
بر آبگینه خانه طاعت زنیم سنگ.
سوزنی.
بهر گردشی با سپهر بلند
ستیزه مبر تا نیابی گزند.
نظامی.
از این گردنده گنبدهای پرنور
بجز گردش چه شاید دیدن ازدور.
نظامی.
بیغرض نبود به گردش در جهان
غیر جسم و غیر جان عاشقان.
مولوی.
گردش اورا نه اجر و نی عقاب
کاختیار آمد هنر وقت عتاب.
مولوی.
هرگز از درد زمان ننالیده ام و روی از گردش آسمان در هم نکشیده... ( گلستان ). عجب تر آنکه زاغ هم از مجاورت طوطی بجان آمده بود و لاحول کنان از گردش گیتی همی نالید. ( گلستان ).
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست.
حافظ.
|| حرکت :
پامال ز یک گردش مژگان تو گردم
مپسند که محتاج به جولان توگردم.
میرزا رضی دانش ( از آنندراج ).
به یک کرشمه جهانی اسیر درد نماند

گردش . [ گ َ دِ ] (اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است . (برهان )(آنندراج ). سیر. حرکت دورانی . دور زدن :
به یک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و طوق وگوشوارا.

رودکی .


فاخته گون شد هواز گردش خورشید
جامه ٔ خانه به تبک فاخته گون شد.

رودکی .


مکن امید دور و آز دراز
گردش چرخ بین چه کرمند است .

خسروی .


از این زمانه ٔ جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف .

کسایی .


گر ایدون که بر ابر ساید سرم
هم از گردش آسمان نگذرم .

فردوسی .


دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان .

فردوسی .


گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی .

منوچهری .


چو گردش های گردون را بدیدند
ز آذرماه روزی برگزیدند.

(ویس و رامین ).


خزان و زمستان تموز و بهار
همه ساله در گردشند این چهار.

اسدی .


به سنگ آسیا ماند به گردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.

ناصرخسرو.


اگر ز گردش جافی فلک همی ترسی
چنین بسان ستوران چرا همی خفتی .

ناصرخسرو.


مسعودسعد گردش و پیچش چرا کنی
در گردش حوادث و در پیچش عنا.

مسعودسعد.


تا کی ز گردش فلک آبگینه رنگ
بر آبگینه خانه ٔ طاعت زنیم سنگ .

سوزنی .


بهر گردشی با سپهر بلند
ستیزه مبر تا نیابی گزند.

نظامی .


از این گردنده گنبدهای پرنور
بجز گردش چه شاید دیدن ازدور.

نظامی .


بیغرض نبود به گردش در جهان
غیر جسم و غیر جان عاشقان .

مولوی .


گردش اورا نه اجر و نی عقاب
کاختیار آمد هنر وقت عتاب .

مولوی .


هرگز از درد زمان ننالیده ام و روی از گردش آسمان در هم نکشیده ... (گلستان ). عجب تر آنکه زاغ هم از مجاورت طوطی بجان آمده بود و لاحول کنان از گردش گیتی همی نالید. (گلستان ).
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست .

حافظ.


|| حرکت :
پامال ز یک گردش مژگان تو گردم
مپسند که محتاج به جولان توگردم .

میرزا رضی دانش (از آنندراج ).


به یک کرشمه جهانی اسیر درد نماند
به گردش نظر او ز روزگار چه نیست .

قاسم مشهدی (ازآنندراج ).


|| تصریف .صرف . صروف دهر. تحول :
دلش شادمانه چو خرم بهار
تن آزاد از گردش روزگار.

فردوسی .


بپرسید و بگرفتش اندر کنار
ز فرزند و از گردش روزگار.

فردوسی .


سیاوش بنالید بر کردگار
که ای برتر از گردش روزگار.

فردوسی .


نه رنگ اوتباه کند تربت زمین
نه نقش او فروسترد گردش زمان .

فرخی .


چو میروک را پاک گردد هزار
برآرد پراز گردش روزگار.

عنصری .


به فرمان وی است سبحانه و تعالی گردش اقدار و حکم او راست . (تاریخ بیهقی ).
برآرد جهان سرکشان را ز کار
کند نرمشان گردش روزگار.

اسدی .


تاروز و شب آینده و رونده است از گردش حالها شگفت مدار. (قابوسنامه ). و گردش زمان ، عیش ربیع او را به طیش خریف مبدل نکند. (گلستان ). || تغیر. (برهان ) (دانشنامه ٔ علایی ) :
چشم بیمار کجا ذوق عیادت دارد
گردش رنگ بود گردش بالین امشب .

عبداللطیف خان (از آنندراج ).


|| جریان . سیلان :
ز کشته پشته ای شد زعفرانی
ز خون رودی به گردش ارغوانی .

(ویس و رامین ).


|| پیچ و خم . شکن : و صورت دیگر [ از صور فلکی ] نهر است سی وچهار کوکب است ، شکل جوئی باریک با گردشهای بسیار. (جهان دانش ). || آب گردش ؛ تقسیم آب در هفته یا ماه . || تفرج و تفریح . رجوع به گردش کردن شود.

فرهنگ عمید

۱. چرخ زدن چیزی به دور خود.
۲. راه رفتن به قصد تفرج.
۳. جریان.
۴. جابه جایی.
* گردش دادن: (مصدر متعدی ) گرداندن کسی یا چیزی در جایی.
* گردش کردن: (مصدر لازم )
۱. دور زدن.
۲.تفریح کردن، گشتن.

۱. چرخ زدن چیزی به‌ دور خود.
۲. راه رفتن به ‌قصد تفرج.
۳. جریان.
۴. جابه‌جایی.
⟨ گردش دادن: (مصدر متعدی) گرداندن کسی یا چیزی در جایی.
⟨ گردش کردن: (مصدر لازم)
۱. دور زدن.
۲.تفریح کردن؛ گشتن.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۱°۴۲′۱۲″شمالی ۵۰°۱۷′۴۷″شرقی / ۳۱٫۷۰۳۴۶°شمالی ۵۰٫۲۹۶۳۸°شرقی / 31.70346; 50.29638
گردش، روستایی از توابع بخش دهدز شهرستان ایذه در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان دهدز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۷۸ نفر (۲۹خانوار) بوده است.

فرهنگستان زبان و ادب

{circulation} [علوم جَوّ] حرکت شاره بر روی سطح یا درون حجمی معین در یک مسیر بسته
{cornering} [قطعات و اجزای خودرو، مهندسی بسپار- تایر] قابلیت دور زدن و گذر وسیلۀ نقلیه از پیچ مسیر
{revolution} [نجوم] حرکت یک جِرم به دور جِرم دیگر، مانند سیارات به دور خورشید یا اقمار به دور سیارات متـ . حرکت انتقالی 2

واژه نامه بختیاریکا

عیشووگردی

جدول کلمات

دور

پیشنهاد کاربران

race

سیران

چرخش

چرخیدن

گردش: در پهلوی ورتشن wartīšn بوده است.
( ( بپرسیدم از هر کسی بیشمار
بترسیدم از گردش روزگار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 217. )


پرسه، پیک نیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری، جولان، حرکت، دور، دوران، سیر، تغییر، دگرگونی

به چرخ افتادن ؛ بگردش درآمدن. در گردش واقع شدن.

به دور افتادن ؛ بگردش درآمدن. گردش کردن.


کلمات دیگر: