کلمه جو
صفحه اصلی

لته


مترادف لته : پارچه کهنه، کهنه ژنده، پالیز، صیفی کاری، فالیز، کشتزار، مزرعه

فارسی به انگلیسی

rag, cloth, cusp, valve

cusp, rag


فارسی به عربی

خرقة

مترادف و متضاد

rag (اسم)
کهنه، پاره، لباس مندرس، لته

پارچه‌کهنه، کهنه‌ژنده


پالیز، صیفی‌کاری، فالیز، کشتزار، مزرعه


۱. پارچهکهنه، کهنهژنده
۲. پالیز، صیفیکاری، فالیز، کشتزار، مزرعه


فرهنگ فارسی

تکه پارچه کهنه
( اسم ) ۱- پالیز خربزه هنداونه خیار و غیره . ۲- کشتزار .

فرهنگ معین

(لَ تُِ ) (اِ. ) ۱ - تکه پارچة کهنه . ۲ - تخته های مستطیلی که در بعضی نقاط گیلان و مازندران به جای سفال پشت بام به کار برند. ۳ - (عا. ) لنگه در.
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - پالیز خربزه ، هندوانه ، خیار و غیره . ۲ - کشتزار.

(لَ تُِ) (اِ.) 1 - تکه پارچة کهنه . 2 - تخته های مستطیلی که در بعضی نقاط گیلان و مازندران به جای سفال پشت بام به کار برند. 3 - (عا.) لنگه در.


( ~ .) (اِ.) 1 - پالیز خربزه ، هندوانه ، خیار و غیره . 2 - کشتزار.


لغت نامه دهخدا

لته. [ ل َت َ / ت ِ / ل َت ْ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) کهنه . خرقه. پینه. قطعه ای از جامه کهن یا نو. ژنده. پاره جامه. ( برهان ). فرام. فرامه. رُکو. رکوه. روکا. لجام ( در معنی لته ). مِعرکَه :
دوزیم قبا بهر قدت از گل سوری
تا خلعت زیبای تو از لته نباشد.
امیرخسرو.
لته گیوه شده جامه منعم قاری
دلق درویش بدان سیرت و سان است که بود.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 60 ).
پیراهن شسته ام دو صدره ای دل
پوسیده و لته شده و بیحاصل.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 123 ).
قاری لت کتان که کنون میکنی نگه
روزی چو لته لت زده در زیر پا رود.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 66 ).
بزد کوه را ژنده دلقی عصا
که ای سرزده لته چین گدا.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 176 ).
موسی را در لته ای پیچیده و در تنور انداخت. ( قصص الانبیاء ص 90 ). طلاسه ؛ لته پاک کردن لوح. کقل ؛ لته پاره گردن گاو که زیریوغ باشد. ممحاة؛ لته پاره ای که بدان پلیدیها پاک کنند. ( منتهی الارب ). مطردة؛ لته پاره ای تر که بدان تنور را پاک کنند. طحرَبَة؛ لته پاره. طخربة؛ لته پاره. هرشفه ؛ لته پاره ای که بدان آب باران بردارند از زمین و در دلو فشارند به خشک سال. ( منتهی الارب ). ما علیه قزّاع ُ؛ ای قطعة خرقة؛ نیست نزد او لته پاره ای. قشاع ؛یقال ما علیه قشاع ؛ ای قزاع نیست نزد او لته پاره ای.( منتهی الارب ). قنبع؛ لته پاره دراز مانند کلاه دراز که کودکان پوشند. ( منتهی الارب ). کماد؛ لته چرکین که گرم کرده بر عضو دردناک نهند و آن مفید ریح است. ( منتهی الارب ). جمجم ؛ گیوه و آن پاافزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد، معرّب چمچم. ( منتهی الارب ). لته حیض ؛ رکوی حیض ، کهنه بی نمازی ، کهنه پیش زنان ، خرقه حائض ، ثمله ، محیضه ، حیضة، معباءة. ( منتهی الارب ). فرصة؛ لته یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. ( منتهی الارب ).
- لته به دهن نیامدن ؛ دستمال پیش دهن گرفتن در حالت افراط خنده چنانکه گویند اختیارش از خنده رفت و لته به دهن نیامد. ( آنندراج ).
- مثل لته حیض ؛ سخت بی آبرو شده از دشنامهای شنوده و استخفافها.
- مثل لته حیض کردن کسی را ؛ او را دشنام های بسیار دادن. تمام عیوب وی را برشمردن.
|| پالیز خربزه و خیار. ( آنندراج ). || تخته های مستطیلی است که در بعض نقاط گیلان بجای سفال استعمال میشود.

فرهنگ عمید

پارچۀ کهنه، ژنده.

دانشنامه عمومی

به معنی تکه بارچه کهنه و لطه از زبان عربی لطیطه به معنی ماهیچه می باشد


پارچه کهنه


به فتح لوت سکون ه به معنی پارچه ،دستگیره


لُتَّه(lotte & lotta ):کسی که لکنت زبان مادرزادی دارد.(گویش شوشتری)


(اصفهان، روستای هاردنگ) لِته؛ کشتزار کوچک.


لته (به یونانی: λήθη;) در اسطوره های یونان، رود فراموشی است.
فهرست شخصیت ها، مکان ها و رویدادهای افسانه ای یونان باستان
آابپتجچخدرزژسشفکگلمنوهی
در هادس جاری بود. مردگانی که به هادس می رفتند از آب آن می خوردند و زندگی گذشته خود را فراموش می کردند.

دانشنامه آزاد فارسی

لِتِه (Lethe)
(در یونانی، به معنای فراموشی) در اساطیر یونان، رودخانه ای در جهان مردگان. نوشیدن آب آن، به ویژه برای سایه ها (مردگان) فراموشی به بار می آورد. در ادبیات، آریستوفانس نخستین کسی بود که در قرن ۵ پ م در کمدی وزغ ها از آن یاد کرده است. افلاطون در رسالۀ جمهوری و دانته آلیگیری نیز در منظومۀ برزخ به آن اشاره کرده اند.

گویش مازنی

/late/ کرت کشاورزی – تقسیم بندی بین دو تیره یا مرز زمین شالیزاری، که مربع و یا مستطیل شکل است - گل ساده در پارچه ۳باغچه & باغچه – باغ کوچک و محصور که بیشتر برای سبزی کاری و صیفی کاری مورد بهره برداری قرار گیرد & آبرفت - ته نشین – درد ۳عده ای – گروهی & از توابع بندپی بابل & باغ کوچک – باغ سبزی کاری

۱کرت کشاورزی – تقسیم بندی بین دو تیره یا مرز زمین شالیزاری،که ...


باغچه – باغ کوچک و محصور که بیشتر برای سبزی کاری و صیفی کاری ...


۱آبرفت ۲ته نشین – درد ۳عده ای – گروهی


از توابع بندپی بابل


باغ کوچک – باغ سبزی کاری


واژه نامه بختیاریکا

( لِته ) درختیست
( لَتِه ) قطعه زمین
( لُتِه ) کند زبان؛ کسکه حروفی از الفبا را بصورت خاصی یا نادرست بیان میکند
( لَته ) لِکه؛ پارچه مندرس

پیشنهاد کاربران

لَ . مزرعه در گویش کازرونی ( ع. ش )

در زبان لری بختیاری به معنی
آنکه لکنت زبان دارد
Loteh

در زبان لری بختیاری به معنی
درختی شبیه ارژن با میوه های
ریز مانند گلابی . پوست بادام
تر
Leteh

لته در زبان ترکی به معنی کشتزار می باشد در شهرجونقان کشتزاری وجود دارد که قره لته نامیده می شود. قره معنی سیاه نمی دهد بلکه بزرگ می باشد و کلا به معنی کشتزار بزرگ است.

خانه لته ای در کدام شهر قرار دارد


کلمات دیگر: