کلمه جو
صفحه اصلی

لغز


مترادف لغز : چیستان، معما، انتقاد، ایراد، خرده، لغاز، متلک

برابر پارسی : یاوه گویی، لیچارگویی

فارسی به انگلیسی

puzzle, riddle, wisecrack


to cause to slip, stumble, to lubricate, dig, enigma, paradox, puzzle, raillery, riddle, wisecrack

enigma, paradox, puzzle, raillery, riddle


فارسی به عربی

لغز

عربی به فارسی

معما , چيستان , لغز , رمز , بيان مبهم , راز , سر , صنعت , هنر , حرفه , پيشه , گيچ کردن , اشفته کردن , متحير شدن , جدول معما , سوراخ سوراخ کردن , غربال کردن , سرند , گيج و سردر گم کردن , تفسيريا بيان کردن


مترادف و متضاد

چیستان، معما


انتقاد، ایراد، خرده، لغاز


متلک


mystery (اسم)
هنر، سر، شبیه، صنعت، حرفه، خفا، پیشه، رمز، معما، لغز، راز

puzzle (اسم)
معما، چیستان، لغز، پازل، جدول معما

riddle (اسم)
سرند، غربال، رمز، معما، چیستان، لغز، جدول معما

enigma (اسم)
رمز، معما، چیستان، لغز، بیان مبهم

crux (اسم)
معما، چیستان، مسئله دشوار، لغز

wisecrack (اسم)
لغز، حرف کنایه دار یا شوخی امیز

۱. چیستان، معما
۲. انتقاد، ایراد، خرده، لغاز
۳. متلک


فرهنگ فارسی

سخن سربسته ومشکل، کلام پیچیده که درک آن به تامل است
( اسم ) ریش. لغزیدن و لغزش که در ترکیباتی نظیر : پالغز پای لغز آید .
لغزنده

فرهنگ معین

(لُ غُ ) (اِ. ) (عا. ) خُرده ، عیب ، ایراد.
(لُ غَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - چیستان ، سخن سر بسته و مشکل . ۲ - راه های کج و معوج .

(لُ غُ) (اِ.) (عا.) خُرده ، عیب ، ایراد.


(لُ غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیستان ، سخن سر بسته و مشکل . 2 - راه های کج و معوج .


لغت نامه دهخدا

لغز. [ ل َ ] (اِمص ) صاحب آنندراج گوید: خزیدن باشد از جای خود، یعنی لغزیدن . و در فرهنگ اوبهی آمده : فروخزیدن بود از جای خود، گویند: پایش لغزید. اما لغز اسمی است که از آن مصدر لغزیدن و صیغه های دیگر ساخته اند و ترکیب هایی با کلمات دیگر نیز دارد، نظیر: پالغز و پای لغز به معنی عثرت و زلت و جای خزیدن :
چگونه توان داد پالغزشان
که آن کبر کم دارد از مغزشان .

نظامی .


چو افتاد دشمن در آن پای لغز
به سم سمندش بسنبید مغز.

نظامی .


میی کز خودم پای لغزی دهد
چو صبحم دماغ دو مغزی دهد.

نظامی .


کرا دل دهد کز چنین جای نغز
نهد پای خود را در آن پای لغز.

نظامی .


شد از بند آن پیر پالوده مغز
هراسان شد از کار آن پای لغز.

نظامی .


مبادا که شه را رسد پای لغز
که گردد سر ملک شوریده مغز.

نظامی .


جهاندار در کار آن پای لغز
از آن داستان ماند شوریده مغز.

نظامی .


چو هندوملک دید کآن پاک مغز
ندارد بدین کار در پای لغز.

نظامی .


رجوع به پای لغز، پالغز ولغزیدن شود.

لغز. [ ل َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش . لُغَز. لُغز. (منتهی الارب ).


لغز. [ ل َ ] (ع مص ) برگردانیدن چیزی را از وجه آن . (منتهی الارب ).


لغز. [ ل ُ ] (ع اِ) لُغُز. لُغَز. (منتهی الارب ). چیستان . دیسان . (لغت محلی شوشتر ذیل دیسان ). ج ، الغاز. || سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش . لَغْز. لُغَز. (منتهی الارب ).


لغز. [ ل ُ غ ُ ] (ع اِ) چیستان . لُغَز. ج ، اَلغاز. (منتهی الارب ).


لغز.[ ل ُ ] (اِخ ) از نواحی یمامه . (از معجم البلدان ).


لغز.[ ل ُ ] ( اِخ ) از نواحی یمامه. ( از معجم البلدان ).

لغز. [ ل َ ] ( ع مص ) برگردانیدن چیزی را از وجه آن. ( منتهی الارب ).

لغز. [ ل ُ ] ( ع اِ ) لُغُز. لُغَز. ( منتهی الارب ). چیستان. دیسان. ( لغت محلی شوشتر ذیل دیسان ). ج ، الغاز. || سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش. لَغْز. لُغَز. ( منتهی الارب ).

لغز. [ ل َ ] ( ع اِ ) سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش. لُغَز. لُغز. ( منتهی الارب ).

لغز. [ ل ُ غ ُ ] ( ع اِ ) چیستان. لُغَز. ج ، اَلغاز. ( منتهی الارب ).

لغز. [ ل ُ غ َ ] ( ع اِ ) سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش. لُغز. || چیستان . لُغُز. لُغْز. ج ، الغاز. ( منتهی الارب ). ماکذا. دیسان. ( لغت محلی شوشتر، ذیل دیسان ). چیست آن. سخنی باشد پوشیده. ( اوبهی ). پَرد. ( السامی ). بُرد. ( سروری ). اُحجیه. بَرد. ( برهان ). اُغلوطه. ( سروری ذیل لغت برد ). بند. چریک مستان ؟ ( دهار ). بردنک ؟ آجاجه ؟ ( مهذب الاسماء ). شمس قیس رازی گوید: در اصل لغت برگردانیدن چیزی است از سمت راست و الغاز راههای کژمژ است و لغیزا، سوراخ موش دشتی است که بر وریب خانه اصل ببرد و چند راه مختلف بیرون برد تا از مضیق طلب صیادان به سویی بیرون جهد و این جنس سخن را از بهر آن لغز خواندند که صرف معنی است از سمت فهم راست ، و بعضی مردم آن را لغز خوانند به ضم لام و غین و در دیوان الادب آن را در باب فُعل آورده است ، به ضم فاء و فتح عین. و لغز آن است که معنیی از معانی در کسوت عبارتی مشکل متشابه به طریق سؤال بپرسند و از این جهت در خراسان آن را چیست آن خوانندو این صنعت چون عذب و مطبوع افتد و اوصاف آن از روی معنی با مقصود مناسبتی دارد و به حشو الفاظ دراز نگردد و از تشبیهات کاذب و استعارات بعید دور بود پسندیده باشد و تشحیذ خاطر را بشاید، چنانکه معزی در صفت قلم تشبیب قصیده ای ساخته است اگرچه سخت ظاهر است :
لغز
چه پیکر است ز تیر سپهر یافته تیر
به شکل تیر و بدو ملک راست گشته چو تیر
کجا بگرید در کالبد بخندد جان
کجا بنالد در آسمان بنازدتیر
ز نادرات جواهرنشان دهد به سرشک
ز مشکلات ضمایر خبر دهد به صریر
هر آنچ طبع براندیشد اوکند تألیف
هر آنچ وهم فرازآرد او کند تفسیر.
و خاقانی در کبوتران پرنده گفته است ( اگرچه سخت دراز است ):
لغز
مصور چیست آن حصنی نکو بندیش و به بنگر

لغز. [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش . لُغز. || چیستان . لُغُز. لُغْز. ج ، الغاز. (منتهی الارب ). ماکذا. دیسان . (لغت محلی شوشتر، ذیل دیسان ). چیست آن . سخنی باشد پوشیده . (اوبهی ). پَرد. (السامی ). بُرد. (سروری ). اُحجیه . بَرد. (برهان ). اُغلوطه . (سروری ذیل لغت برد). بند. چریک مستان ؟ (دهار). بردنک ؟ آجاجه ؟ (مهذب الاسماء). شمس قیس رازی گوید: در اصل لغت برگردانیدن چیزی است از سمت راست و الغاز راههای کژمژ است و لغیزا، سوراخ موش دشتی است که بر وریب خانه ٔ اصل ببرد و چند راه مختلف بیرون برد تا از مضیق طلب صیادان به سویی بیرون جهد و این جنس سخن را از بهر آن لغز خواندند که صرف معنی است از سمت فهم راست ، و بعضی مردم آن را لغز خوانند به ضم لام و غین و در دیوان الادب آن را در باب فُعل آورده است ، به ضم فاء و فتح عین . و لغز آن است که معنیی از معانی در کسوت عبارتی مشکل متشابه به طریق سؤال بپرسند و از این جهت در خراسان آن را چیست آن خوانندو این صنعت چون عذب و مطبوع افتد و اوصاف آن از روی معنی با مقصود مناسبتی دارد و به حشو الفاظ دراز نگردد و از تشبیهات کاذب و استعارات بعید دور بود پسندیده باشد و تشحیذ خاطر را بشاید، چنانکه معزی در صفت قلم تشبیب قصیده ای ساخته است اگرچه سخت ظاهر است :

لغز


چه پیکر است ز تیر سپهر یافته تیر
به شکل تیر و بدو ملک راست گشته چو تیر
کجا بگرید در کالبد بخندد جان
کجا بنالد در آسمان بنازدتیر
ز نادرات جواهرنشان دهد به سرشک
ز مشکلات ضمایر خبر دهد به صریر
هر آنچ طبع براندیشد اوکند تألیف
هر آنچ وهم فرازآرد او کند تفسیر.
و خاقانی در کبوتران پرنده گفته است (اگرچه سخت دراز است ):

لغز


مصور چیست آن حصنی نکو بندیش و به بنگر
نه در پیداز بام او، نه پیدا بام او از در
شده در ذات او فکرت چو رای ابلهان عاجز
چنان کاندر صفات او دل دانا شود مضطر
تو گویی رزمگاهستی ز هر سویی رسد فوجی
یکی لرزان ز بیم جان ، یکی دلشاد و بازیگر
یکی پنداری از خفت مگر چرخی است گردنده
یکی گویی ز استادی برون خواهد شد از چنبر
یکی را طیلسان بینی به سان فرش بوقلمون
یکی از بهرمان دارد رداو کسوت و افسر
یکی همچون زن زانی ز شرم شوی در خجلت
روان گشته به هر جایی به پای اندر کشان چادر
رقیب اندر پی ایشان به هشیاری چو بدمستان
یکی رمحی به دست اندر کز او نسبت کند شکر
بلند از پست برتازند بی ترتیب از آن گونه
خیال اختر ار بینی به روز اندر هوا بی مر
فرودآیند و برگردند گرد عرض گاه خود
همی جویند بی تأخیر کام دل ز یکدیگر
یکی نالنده بی علت یکی در جنگ بی آلت
یکی دربند بی زلت یکی بی رود خنیاگر
یکی همچون زحل تاری دوم چون مشتری روشن
سوم مریخ گون رنگش چهارم زهره ٔ ازهر
هوا از صورت هر یک چو دعوت خانه ٔ مانی
زمین از سایه ٔ هر یک چو صنعت خانه ٔ آزر
بسا پیر و جوان بینی از ایشان خرم و شادان
بسا سیمین بران بینی از ایشان گشته سیمین بر
کشیده یک به یک پیکر ز بهر نزهت و شادی
به پیش خسرو عادل صف اندر صف پر اندر پر.
و دیگری گفته است در کپان :

لغز


چیست نه شلوار و نه پیراهنش
هرچه خواهی می نهی در دامنش
راست گوید هرچه گوید بی زبان
اژدهائی عقربی در گردنش .
و دیگری گفته است در مقراض :

لغز


چیست کاندر دهان بی دندانش
هرچه افتاد ریزریز کند
چون زدی در دو چشم او انگشت
در زمان هر دو گوش تیز کند.
و دیگری گفته است در کوزه ٔآب :

لغز


لعبتی چیست نغز وخاک مزاج
که به آبی است از جهان خرسند
دست بر سر نهاده پنداری
به سر خویش می خورد سوگند.
(المعجم شمس قیس رازی چ تهران صص 313 - 316). جرجانی گوید: [ اللغز ] مثل المعمی الا انه یجی ُٔ علی طریقة السؤال کقول الحریری فی الخمر:
و ما شی ٔ اذا فسدا.
تحول غیه رشدا.

(تعریفات ).


صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لغز با غین معجمه نزد بلغا، کلامی است موزون که دلالت کند بر ذات شیئی از اشیاء به ذکر خواص و لوازم آن شی ٔ مشروط بر آنکه آن صفات به طور مجموع مخصوص بدان ذات باشد و در غیر آن در یک جا یافت نشود، هرچند هر یک از آنها در غیر آن هم موجود باشد به طریقی که ذهن مستقیم و طبع سلیم انتقال کند از آن کلام بر آن ذات و عجم آن راچیستان نامند:
چیست آن کس ز عقل دشمن ودوست (؟)
هم بخواهند دوست و هم دشمن
از صفت حافظ است و مهلک نیز
وز نمطهم مخوف و هم مأمن .
از این قطعه مراد تیغ است و از قسم بدائع لغز است آنچه از زبان مقصود به رمز گفته شود، مانند این رباعی که جهت کمان است :
من خود کج و راستان ز من راست روند
داس ظفرم چو کشت دولت دروند
پشت از پی خدمت چو کنم خم که و مه
از هر طرفی زمزمه ٔ زِه شنوند
کذا فی مجمعالصنایع - انتهی .
وطواط در حدائق السحر گوید: لغز، این صنعت همان معمی است ، الا که این را به طریق سؤال گویند و عجم این را چیستان خوانند، مثالش حریری راست در میل :
وما ناکح اختین جهراً و خفیة
ولیس علیه فی النکاح سبیل
متی یغش هذی یغش فی الحال هذه
و ان مال بعل لم یجده یمیل
یزیدهما عندالمشیب تعهداً
و براً و هذا فی البعول قلیل .
هم او راست در شراب :
و ما شی ٔ اذا فسدا
تحول غیّه ُ رشدا
و ان هو راق او صافاً
اثار الشرّ حیث بدا
زکی ّ العرق والده
ولکن بئس ما ولدا
امیرمعزی گوید در قلم و نیکوست :
چه پیکر است ز تیر سپهر یافته تیر
بشکل تیر و بدو ملک راست گشته چو تیر
کجا بگرید در کالبد بخندد جان
کجا بنالد بر آسمان بنازد تیر
ز نادرات خواطر دهد نشان به سرشک
زمشکلات ضمائر دهد خبر به صریر
هر آنچ طبع براندیشد او کند تألیف
هر آنچ وهم فرازآرد او کند تفسیر.
دیگر مراست در انگشتری :
چیست آن شکل آسمان کردار
آفتاب اندر او گرفته قرار
نعمت و محنت است از آثارش
آسمان را چنین بود آثار
که خورد زینهار بر اعدا
گاه احباب را دهد زنهار
ناظم کارهاست بی تدبیر
کاشف رازهاست بی گفتار
زو یکی را بشارت است به تخت
زو یکی را اشارت است به دار
عاشق زار نی و پیکر او
زرد و چفته به سان عاشق زار
زرد شد ناچشیده شربت عشق
چفته شد ناکشیده فرقت یار
هست لاغرتر از میان صنم
هست کوچکتر از دهان نگار
نیست مار و چو مار حلقه شده ست
وندر او مهره ای چو مهره ٔ مار.

(حدائق السحر فی دقائق الشعر).


صاحب برهان گوید: در عربی به معنی پیچیدگی باشد و از این جهت است که چیستان را لغز گویند که پیچیدگی دارد. و صاحب آنندراج آرد: به اصطلاح کلامی است موزون که دلالت کند بر ذات شیئی از اشیاء به ذکر خواص و لوازم آن شی ٔ مشروط به اینکه مجموع الصفات مخصوص بدان ذات باشد و در غیر او یافته نشود هرچندهر یک از آنها در غیر او موجود باشد به طریقی که ذهن مستقیم و طبع سلیم انتقال کند از آن کلام بدان ذات و عجم این قسم را چیستان خوانند:
چیست آن درج زُمرّدرنگ ناپیدادهان
چون صدف یکتا دُری ناسفته دارد در میان
حیرتی دارم که چون آن درج بشکافد کسی
افکند آن گوهر ناسفته از کف رایگان
مبدع صورت چو ترکیب وجودش نقش بست
پوستش بر مو پدید آورد و مو بر استخوان .
که انبه باشد.
چیزی چه بود مرده بیک کنج نهاده
زنده نشود تا نکنی ز آتش بریان .
که شمع باشد.
آن چیست که خود ریسد و خود بافد جامه
خود جامه همی بافد او باشد عریان .
که عنکبوت باشد. (آنندراج ) :
چشم شه دو گز همی دید از لغز
چشم آن پایان نگر پنجاه گز.

مولوی .


|| در مثنوی لغز در شعر ذیل آمده است ، ولی معنی آن روشن نیست . در حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله به معنی خزیدن ثبت شده است . رجوع به مدخل ذیل شود :
شیر نر گنبد همی کرد از لغز
در هوا چون موج دریا بیست گز
گنبدی کرد از بلندی شیر هول
خود نبودش قوت امکان و حول .

مولوی .


- علم اللغز . رجوع به الغاز شود. (کشف الظنون ).

فرهنگ عمید

چیستان#NAME?


سخن کنایه‌آمیز توٲم با متلک.


= چیستان
سخن کنایه آمیز توٲم با متلک.

دانشنامه آزاد فارسی

لُغَز
(یا: چیستان) در لغت به معنای پیچیدگی و پوشیدگی؛ اصطلاحی در بدیع. آن است که از چیزی به صراحت نام نبرند، اما از اوصاف آن به مقصود گوینده پی برند. لغز در بیشتر موارد، با عبارت «چیست آن» آغاز می شود، از این رو ادبای فارسی آن را چیستان نیز نامیده اند. لغز نوعی شعر وصفی است که در آغاز و در مقدمۀ قصیده، به عنوان تشبیب، به صورت پرسشی یا خطابی به کار می رفته است. در دوران رونق قصیده سرایی، لغزگویی بسیار رایج بود. در قرون ۴ تا ۶ق، مستقل نیز به کار می رفت. برجسته ترین لغزگویان این دوره، فرخی، منوچهری، امیر معزی، عبدالواسع جبلی و ابن یمین هستند. ازجمله لغزهای معروف این دوره، لغز «شمع» منوچهری است. با راه یافتن پیچیدگی های لفظی و معنوی در شعر دوره های بعد، لغز صورت پیچیده تری، با نام معما، به خود گرفت. مدت کوتاهی، در دورۀ بازگشت نیز، شاعرانی، چون فتحعلی خان صبا و توحید شیرازی لغزهایی سروده اند. به سبب شباهت های لغز و معما، بسیاری این دو را یکی دانسته اند، اما تفاوت هایی با هم دارند، از جمله آن که معما شعری کوتاه و مستقل، اما لغز مفصل تر است و در برهه ای، تشبیبِ قصیده بوده است. لغز ساده تر از معما است و نام شیء از راه توصیف خصوصیات آن مشخص می شود، اما در معما نام شیء از راه محاسباتی، مانند اعداد ابجد و تغییر در لغات شعر به دست می آید. در لغز شنونده اغلب از آغاز کلام به مقصود گوینده آگاه می شود و سپس از توصیفات بیشتر شاعر لذت می برد. لغزگویی پیشینه ای کهن تر از معماسازی دارد. کاربرد لغز در شعر نشانۀ ابتکار شاعر و طبع صاحب ذوق وی بوده است، اما کاربرد معما بیشتر برای تفنن شعری بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] لغز یا چیستان آن است که نام چیزی را پوشیده دارند، اما با ذکر اوصاف آن از شنونده بخواهند که نام آن چیست.
لغز یا چیستان آن است که نام چیزی را پوشیده دارند، اما با ذکر اوصاف آن از شنونده بخواهند که نام آن چیست. در لغز یا چیستان به جای ذکر اسم چیزی، اوصاف آن را بیان کنند و خواننده در ضمن آن اوصاف پی به مورد وصف می برد. لغز ممکن است یک بیت یا یک شعر کامل باشد. چون بیشتر در هنگام طرح آن از لفظ «چیست آن» استفاده می شود به آن «چیستان» گویند و گاه این لفظ را به کار نمی برند. مثال:چیست اندر دهان بی دندانش ••• هرچه افتاد ریز ریز کندچون زدی در دو چشم او انگشت ••• در زمان هر دو گوش تیز کند
•••لعبتی چیست نغز و خاک مزاج ••• که به آب است از جهان خرسنددست بر سر نهاده پنداری ••• به سر خویش می خورد سوگند جواب اولی قیچی و دومی کوزه ی آب است.
آزمایش طبع شعری
از چیستان بعضی برای آزمایش طبع شعری خود استفاده می کردند؛ چنان که رادویانی در ترجمان البلاغه به این موضوع اشاره کرده است: «دیگر از جمله صنعت لغز گفتن است و آن خوشست بر امتحان طبع و آزمودن خاطر». اگر شاعر در گفتن خصوصیات چیزی به تکلف دچار نشود و از الفاظ معترضه استفاده نکند نیکوست. شمس قیس در المعجم گوید: «این صنعت چون عذب و مطبوع افتد و اوصاف آن از روی معنی با مقصود مناسبتی دارد و به حشو الفاظ دراز نگردد و از تشبیهات کاذب و استعارات بعید دور بود، پسندیده باشد و تشحیذ خاطر را بشاید».
چیستان در ادب فارسی
این صنعت در ادب فارسی اولین بار در فصل ۵۲ کتاب ترجمان البلاغه با نام «الغاز و محاجات» آمده و نمونه هایی در آن کتاب بیانگر این است که صنعت معما نیز داخل در همین صنعت است، اما در حدائق «لغز» از «معما» تفکیک شده و نویسنده گفته است: «این صنعت همان معماست الا که این را طریق سؤال گویند و عجم این را چیستان خوانند.» در المعجم نیز جداگانه بررسی شده و در دیگر کتب به روش المعجم مطرح است.
چیستان در لغت و اصطلاح
...

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
مسخره کردن.
Loqoz

در پارسی " پردک ، آک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
آک گوی = لغز خواندن


کلمات دیگر: