کلمه جو
صفحه اصلی

لطف


مترادف لطف : التفات، بخشش، بذل، تفضل، شفقت، ظرافت، عنایت، کرم، لطافت، محبت، مرحمت، ملایمت، مهر، مهربانی، نرمی، نیکی

متضاد لطف : عتاب، عنف، قهر

برابر پارسی : مهرورزیدن، مهربانی، نرمی، نیکویی، نیکویی کردن

فارسی به انگلیسی

favor, good turn, graciousness, indulgence, kindness, elegance, fineness, vibes, grace, amenity, codescension

kindness, grace, amenity, codescension, elegance


favor, good turn, graciousness, indulgence, kindness


فارسی به عربی

شفقة , هدیة

مترادف و متضاد

boon (اسم)
مزیت، خیر، بخشش، خوبی، احسان، لطف، استدعاء، فرمان یادستوری بصورت استدعا

kindness (اسم)
مهربانی، محبت، خوش قلبی، خدمت، مروت، خوبی، لطف، مرحمت

beneficence (اسم)
بخشش، نیکی، احسان، لطف، نیکوکاری

benignity (اسم)
مهربانی، احسان، لطف، شفقت، خوش خیمی

ethereality (اسم)
لطف

التفات، بخشش، بذل، تفضل، شفقت، ظرافت، عنایت، کرم، لطافت، محبت، مرحمت، ملایمت، مهر، مهربانی، نرمی، نیکی ≠ عتاب، عنف، قهر


فرهنگ فارسی

نرمی نمودن، مهربانی کردن، نرمی، مهربانی، نیکو
۱- ( مصدر ) نرمی نمودن مهربانی کردن . ۲- ( اسم ) نرمی رفق مدارا مهربانی مقابل عنف عتاب قهر : آثار اسمائ و صفات جمالی و جلالی حق جل و علا و نتایج لطف و قهر ... درین عالم غرایب ... کمال ظهور و اظهار می یابد. ۳- خوش رفتاری نیکویی نیکوکاری . ۴- کرم بذل بخشش . ۵- خصوصیتی از جمال دقیقه ای از زیبایی کشی : من آدمی بلطف تو هرگز ندیده ام این صورت و صفت که توداری فرشته ای . ( سعدی لغ. ) ۶- تایید حق باشد ببقائ سرور و دوام مشاهدت و قرار اندر درجت استقامت والله لطیف بعباده . مقابل قهر : دام سخت است مگر یار شود لطف خدا ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم . ( حافظ . ۲۵۳ ) یا لطف تخلص . حسن تخلص . یا لطف خفی . لطف نهان مقابل لطف جلی : یارب این بخشش نه حد کار ماست لطف تو لطف خفی را خود سزاست . ( مثنوی . نیک.۳۸۲ : ۲ ) یا لطف طبع . ۱- لطافت طبع نیکو سرشتی : تو با این لطف طبع و دلربایی چنین سنگین دل و سرکش چرایی ? ( سعدی لغ. ) ۲- لطافت قریح. شاعرانه . یا لطفی ندارد . تعریفی ندارد مطبوع طبع نیست .
تخلص پنج تن از شعرای متاخر ایران : لطف علی بیک افشا لطف علی خان داغستانی . لطف الله بخارایی . لطف الله حکیم .

فرهنگ معین

(لُ طْ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . )نرمی ، مهربانی ، خوش رفتاری . ج . الطاف . ۲ - کرم ، بخشش .
(لَ طَ ) [ ع . ] (اِمص . از الطاف ) ۱ - توفیق خدای . ۲ - نرمی . ۳ - نیکویی ، بر، نیکوکاری . ۴ - (اِ. ) آن چه به کسی فرستند، هدیه .

(لُ طْ) [ ع . ] 1 - (اِمص .)نرمی ، مهربانی ، خوش رفتاری . ج . الطاف . 2 - کرم ، بخشش .


(لَ طَ) [ ع . ] (اِمص . از الطاف ) 1 - توفیق خدای . 2 - نرمی . 3 - نیکویی ، بر، نیکوکاری . 4 - (اِ.) آن چه به کسی فرستند، هدیه .


لغت نامه دهخدا

لطف. [ ل ُ ] ( ع اِمص ، اِ ) نرمی در کار و کردار. ( منتهی الارب ). رفق. ( تاج المصادر ). مدارات. خوش رفتاری. مودت. برّ. نیکوئی. نیکوکاری. ج ، الطاف :
لذت انهار خمر اوست ما را بی حساب
راحت ارواح لطف اوست ما رابی سخن.
منوچهری.
گسیل کرد رسولی سوی برادر خویش و پیام داد به لطف. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280 ). میان او و خواجه بونصر لطف حالی افتاد در این وقت از حد گذشته. ( تاریخ بیهقی ص 528 ). نُزل بسیار با تکلف از خوردنی ها... و هر روز لطفی دیگر. ( تاریخ بیهقی ص 375 ). فرمود تا آنها را پنهان کردند تا لطف حال بر جای بود آشکار نکردند. ( تاریخ بیهقی ص 683 ).
تو آنی که ارواح ناطق کنی
چو مادر پسر را به لطف و لطف.
مسعودسعد.
ای قوت جان من ز لطف تو
بی شفقت خویش مرده انگارم.
مسعودسعد.
دین بی لطف ، شاخ بی بار است
ملک بی قهر،گنج بی مار است.
سنائی.
و دوستی و برادری با او به غایت لطف و نهایت یگانگی رسانید.( کلیله و دمنه ). مرد... به لطفی هرچه تمامتر حلالی خواست. ( کلیله و دمنه ).
خاک چهل صباح سرشتی به دست صنع
خود بر زبان لطف براندی ثنای خاک.
خاقانی.
تو مرا میکشی به خنجر لطف
من در آن خون به ناز می غلطم.
خاقانی.
به لطف و علم و حلم و عزم مستغنی است پنداری
ز آب و خاک و نار و باد عزالدین بوعمران.
خاقانی.
گر دانه لطف خواهی اِلاّ
مرغ قزل ارسلان چه باشی.
خاقانی.
منم خاک توگر دهی آب لطفم
دهم صد گل شکر در یک زمانت.
خاقانی.
هم لطف و هم قبول و هم اکرام یافتم
ز احرار ری افاضل ری اولیای ری.
خاقانی.
من شهربند لطف توام نه اسیر شروان
کاینجا برون ز لطف تو خشک و تری ندارم.
خاقانی.
امید آبروی ندارم به لطف شاه
کامسال کمتر است قبولی که پار کرد.
خاقانی.
لطف از مزاج دهر بشد گوئی
ای مرد لطف چه که وفا هم شد.
خاقانی.
گر او از لطف عام خود مرا مقبول خود دارد
نیندیشم که چون خاصان قبول رای او دارم.
خاقانی.
تو جهانی دگر شوی از لطف
هم تو سلطان بر آن جهان که توئی.
خاقانی.

لطف . [ ل َ طَ ] (ع اِمص ) اسم است الطاف را. توفیق خدای . || نرمی . احسان . لُطْف .برّ. نیکوئی . نیکوکاری . (مهذب الاسماء) :
از جام انگبین نترابد جز انگبین
از نفس او نیاید الاّ لطف گنی .

منوچهری .


ای بارخدای همه احرار زمانه
کز دل بزداید لطفت بار زمانه .

منوچهری .


آن خواجه که با هزار بر و لطف است
حلمش به شتاب نه وجودش به درنگ .

منوچهری .


بیش از این نیز بجای تو لطف خواهد کرد
از لطف هرچه کند با تو سزای تو کند.

منوچهری .


جفا و ستم را غنیمت شمارد
وفا و لطف را به پیکار دارد.

ناصرخسرو.


این دیوسران را مدار مردم
گر هیچ بدانی لطف ز دشنام .

ناصرخسرو.


بس شب که به یکجای نشستیم و همه شب
زو لطف و لطف بود و ز من ناله و نینا .

مسعودسعد.


خلف حیدر کرّار و محمد که بود
همچو حیدر به شجاعت چو محمد به لطف .

سوزنی .


به جوانمردی گوی از همه اقران ببری
چو به چوگان لطف گوی مروت بازی .

سوزنی .


صد لطف از کردگار وز لب تو یک سخن
صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا.

خاقانی .


آب گرفتم لطف افزون کند
خار وخسک را به سمن چون کند.

نظامی .


وآنگه به لطف جواب دادش
غم خورد و بدان ثواب دادش .

نظامی .


لطفی کن از آن لطف که داری
بگشای در امیدواری .

نظامی .


خیر نیز از لطف رسانی او
مهربان شد ز مهربانی او.

نظامی .


|| (اِ) آنچه بکسی فرستند. (مهذب الاسماء). هدّیة. || جائزه . || اندک ازطعام و جز آن . (منتهی الارب ).

لطف . [ ل ُ ] (اِخ ) تخلص پنج تن از شعرای متأخر ایران : لطف علی بیک افشار، لطف علی خان داغستانی ، لطف اﷲ بخارایی ، لطف اﷲ حکیم ، و هم تخلص شاعر دیگری که شرح حال وی به دست نیامد و این شعر او راست :
مجنون به دشت بود و وصالش نصیب شد
من در حریم وصلم و محروم مانده ام .
رجوع به هر یک از اسامی فوق در ردیف خود شود. (قاموس الاعلام ترکی ).


لطف . [ ل ُ ] (ع اِمص ، اِ) نرمی در کار و کردار. (منتهی الارب ). رفق . (تاج المصادر). مدارات . خوش رفتاری . مودت . برّ. نیکوئی . نیکوکاری . ج ، الطاف :
لذت انهار خمر اوست ما را بی حساب
راحت ارواح لطف اوست ما رابی سخن .

منوچهری .


گسیل کرد رسولی سوی برادر خویش و پیام داد به لطف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). میان او و خواجه بونصر لطف حالی افتاد در این وقت از حد گذشته . (تاریخ بیهقی ص 528). نُزل بسیار با تکلف از خوردنی ها... و هر روز لطفی دیگر. (تاریخ بیهقی ص 375). فرمود تا آنها را پنهان کردند تا لطف حال بر جای بود آشکار نکردند. (تاریخ بیهقی ص 683).
تو آنی که ارواح ناطق کنی
چو مادر پسر را به لطف و لطف .

مسعودسعد.


ای قوت جان من ز لطف تو
بی شفقت خویش مرده انگارم .

مسعودسعد.


دین بی لطف ، شاخ بی بار است
ملک بی قهر،گنج بی مار است .

سنائی .


و دوستی و برادری با او به غایت لطف و نهایت یگانگی رسانید.(کلیله و دمنه ). مرد... به لطفی هرچه تمامتر حلالی خواست . (کلیله و دمنه ).
خاک چهل صباح سرشتی به دست صنع
خود بر زبان لطف براندی ثنای خاک .

خاقانی .


تو مرا میکشی به خنجر لطف
من در آن خون به ناز می غلطم .

خاقانی .


به لطف و علم و حلم و عزم مستغنی است پنداری
ز آب و خاک و نار و باد عزالدین بوعمران .

خاقانی .


گر دانه ٔ لطف خواهی اِلاّ
مرغ قزل ارسلان چه باشی .

خاقانی .


منم خاک توگر دهی آب لطفم
دهم صد گل شکر در یک زمانت .

خاقانی .


هم لطف و هم قبول و هم اکرام یافتم
ز احرار ری افاضل ری اولیای ری .

خاقانی .


من شهربند لطف توام نه اسیر شروان
کاینجا برون ز لطف تو خشک و تری ندارم .

خاقانی .


امید آبروی ندارم به لطف شاه
کامسال کمتر است قبولی که پار کرد.

خاقانی .


لطف از مزاج دهر بشد گوئی
ای مرد لطف چه که وفا هم شد.

خاقانی .


گر او از لطف عام خود مرا مقبول خود دارد
نیندیشم که چون خاصان قبول رای او دارم .

خاقانی .


تو جهانی دگر شوی از لطف
هم تو سلطان بر آن جهان که توئی .

خاقانی .


مرغ را هم به لطف صید کنند
پس ببرند سر به ناکامش .

خاقانی .


گرچه نکوست بخشش و لطف هوا و ابر
شکر زبان لاله ٔ احمر نکوتر است .

خاقانی .


خلق تو از راه لطف جان برباید ز خلق
چون حرکات هزار در نغمات حزین .

خاقانی .


گر در دل تو یافت توانم نشان خویش
طبعم شود ز لطف چو از جوهر آینه .

خاقانی .


سوی زنی نامه فرستد به لطف
پادشه دام و دد و انس و جان .

خاقانی .


مگر لطفی که از تو چشم دارم
در آن عالم کنی کاینجا نکردی .

خاقانی .


بی لطف تو کآب زندگانی است
از آتش غم امان مبینام .

خاقانی .


از نکوروئیت می بینم نصیب
لطف نبود از نکورویان غریب .

عطار.


عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد.

مولوی .


ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ٔ ما می شنود.

مولوی .


نی صفا میماندش و نی لطف و فر
نی به سوی آسمان راه سفر.

مولوی .


لطف شه جان را جنایت جو کند
زآنکه شه هر زشت را نیکو کند.

مولوی .


گر به لطفم به نزد خود خواند
ور به قهرم براند او داند.

سعدی .


مباد آن روز کز درگاه لطفت
به دست ناامیدی سر بخاریم .

سعدی .


هر روز به شیوه ای به لطف دگری
چندانکه نظر می کنمت خوبتری .

سعدی .


ماها! همه شیرینی و لطف و نمکی
نه ماه زمین که آفتاب ملکی .

سعدی .


گرش به قهر برانی به لطف بازآید
که زر همان بود ار چند بار بگدازی .

سعدی .


امیدوارم اگر صد رهم بیندازی
که بار دیگرم از روی لطف بنوازی .

سعدی .


یارب دوام عمر دهش تا به قهر و لطف
بدخواه را جزا دهد و نیکخواه را.

سعدی .


بنده ٔ پیر خراباتم که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست .

حافظ.


هر جا که لطف اوست کند سوسن از تبر
وآنجا که عنف اوست کند خنجر از گیا.

سراج الدین قمری .


|| دقیقه یا خصوصیتی از جمال و زیبایی . نازکی . لطافت . تری . کشی :
درزیرزمین لطف تو یابد راهی
صد یوسف سر برآرد از هر چاهی .

؟ (از کلیله و دمنه ).


کسی که به گوش آورد سازشان
شود بیهش از لطف آوازشان .

نظامی .


انصاف میدهم که لطیفان و دلبران
بسیار دیده ام نه بدین لطف و دلبری .

سعدی .


تو با این لطف طبع و دلربایی
چنین سنگین دل و سرکش چرایی ؟

سعدی .


بهشت روی من آن لعبت پری رخسار
که در بهشت نباشد به لطف او حوری .

سعدی .


من آدمی به لطف تو هرگز ندیده ام
این صورت و صفت که تو داری فرشته ای .

سعدی .


این لطف بین که با گل آدم سرشته اند
وین روح بین که در تن آدم دمیده اند.

سعدی .


کسی گیرد خطا برنظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد.

حافظ.


شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام .

حافظ.


حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش
چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم .

حافظ.


|| ظاهراً به معنی تیمار چیزی است :فاخذ من ذلک الرّمان شیئاً لطف به و غرسه حتی عَلِق و تم ّ و اثمر (محمدبن حارث ). || لطف للامراوفی الامر؛ وسایل دقیق به کار برد در آن . (دزی ). || توفیق خدای . لطف از خدای . توفیق و عصمت ورحمت و رفق که بر بندگان مبذول دارد. (منتهی الارب ):لطف خدای تعالی ؛ توفیق و مهربانی او جل شانه . ج ، الطاف :
رفت در شهر آب خاقانی
کار با لطف کردگار افتاد.

خاقانی .


لطف ملک العرش به من سایه برافکند
تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند.

خاقانی .


لطف از لیت پاسبان باد
شمشیر تو پاسبان دولت .

خاقانی .


از خدا جوئیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب .

مولوی .


ای سلیمان در میان زاغ و باز
لطف حق شو با همه مرغان بساز.

مولوی .


پرتو لطف پروردگار.

سعدی .


کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بند کرده ست و او شرمسار.

سعدی .


سپاسدار خدای لطیف و دانا را
که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را.

سعدی .


دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم .

حافظ.


ناامیدم مکن از سابقه ٔ لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت .

حافظ.


لطف و عذاب هر دو ز یزدان رسد ولی
لاشک حدیث لطف به از قصه ٔ عذاب .

قاآنی .


صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لطف بالضم و سکون الطاء المهملة هو الفعل الذی یقرّب العبد الی الطاعة و یبعده عن المعصیة بحیث لایؤدّی الی الالجاء ای الاضطرار کبعثة الانبیاءفانا نعلم بالضرورة ان ّ الناس معها اقرب الی الطاعةو ابعد عن المعصیة ثم الشیعة و المعتزلة یوحبون اللطف علی اﷲ تعالی . و معنی الوجوب عندهم استحقاق تارکه الذم ّ. و اهل السنة لایقولون به ، ای بالوجوب . و ردوا علیهم بانا نعلم انه لوکان فی کل عصر نبی و فی کل بلد معصوم یأمر بالمعروف و ینهی عن المنکر لکان لطفا و انتم لاتوجبون ذلک علی اﷲ تعالی . کذا فی شرح المواقف فی المقصد السادس من مرصد الافعال فی السمعیات . و فی تهذیب الکلام . و اما اللطف و التوفیق و العصمة فعندنا خلق قدرة الطاعة و الخذلان خلق قدرة المعصیة و قیل العصمة ان لایخلق الذنب و قیل خاصیة تمنع صدور الذنب و عند المعتزلة اللطف ما یختار المکلف عنده الطاعة او یقرب منها مع تمکنه و یسمیان المحصل و المقرّب و التوفیق اللطف لتحصیل الواجب و الخذلان منع اللطف و العصمة اللطف المحصل لترک القبیح -انتهی . و لابدّ من توضیح هذا الکلام . فاقول مستعیناً باﷲ العلام . قوله : فعندنا ای عند الاشاعرة و قوله : و عند المعتزلة اللطف ما یختار المکلف عنده ، ای فعل یختار المکلف عند ذلک الفعل الطاعة او یقرب ذلک المکلّف منها، ای من الطاعةمع تمکنه ، ای یکون ذلک الاختیار او القرب مقروناً بالتمکن و القدرة. لانه لو بلغ الالجاء و الاضطرار لکان منافیا للتکلیف . فالقدرة و الالة و نحو همالیست لطفاً فی الفعل بل شرطا فی امکان الفعل فأن مایتوقف علیه ایقاع الطاعة و ارتفاع المعصیة تارة یکون للتوقف علیه لازماً و بدونه لایقع الفعل کالقدرة و ألالة. و تارةلایکون کذلک لکن یکون المکلف باعتبار المتوقف علیه اذعن و اقرب الی فعل الطاعة و ارتفاع المعصیة. و هذا هو اللطف و لذا وقع فی بعض کتب الشیعة اللطف الذی یجب علی اﷲ تعالی ، هو مایقرّب العبد الی الطاعة و یبعده عن المعصیة. و لا حظ له فی التمکین و لایبلغ الالجاء.فقوله و لا حظّ له فی التمکین ، اشارة الی القسم الاوّل الذی لیس بلطف علی ما صرّح بذلک شارحه . و قوله : و یسمیان المحصل و المقرب ای یسمی ّ الاوّل ، هو مایختار المکلف عنده الطاعة لطفاً محصلا بکسر الصاد المهملة المشدّدة. و یسمی الثانی ، ای ما یقرّب المکلف من الطاعة لطفاً مقرباً بکسر الراء المهملة المشددة فعلی هذا تعریف اللطف بما یقرب العبد الی آخره انما هو تعریف اللطف المقرب . و قوله : و التوفیق اللطف لتحصیل الواجب ، ای اللطف مطلقا محصلا کان او مقرباً و قوله : و الخذلان منع اللطف مطلقا محصلا کان او مقرباً و قوله ، والعصمة اللطف المحصل الی آخره توضیحه ما فی بعض کتب الشیعة و شرحه المذکورین سابقاً من ان ّ العصمة لطف یفعل اﷲ تعالی بالمکلف بحیث لایکون له داع الی ترک الطاعة و ارتکاب المعصیة مع قدرته علی ذلک . فالمعصوم یشارک غیره فی الالطاف المقربة و یحصل له زائد علی ذلک لاجل ملکة نفسانیة لطفاً یفعل اﷲ تعالی به بحیث لایختار معه ترک طاعة و لا فعل معصیة مع قدرته علی ذلک و قیل ان ّ المعصوم لایمکنه الاتیان بالمعاصی و هو باطل - انتهی . || (اصطلاح تصوف ) لطف در اصطلاح صوفیه بمعنی تربیت معشوق است مر عاشق را بر رفق و مواسات او تا قوت و تاب آن جمال او را به کمال حاصل آید، کما فی بعض الرسائل - انتهی . || قاعده ٔ لطف ، شامل دو قسمت است : لطف عام ، امامت و لطف خاص ، نبوت . (از خاندان نوبختی ص 55). رجوع به قاعده ٔ لطف شود.

لطف . [ ل ُ ] (ع مص )نرمی نمودن . (منتهی الارب ). چربی کردن . (تاج المصادر). مهربانی کردن . (منتخب اللغات ). || نزدیک شدن . || رسانیدن خدای مطلوب و مرام کسی را به لطف . (منتهی الارب ). || یاری کردن . || نگهبانی و حمایت کردن . (منتخب اللغات ).


فرهنگ عمید

۱. نرمی.
۲. مهربانی، نیکویی.
۳. ظرافت، زیبایی.
۴. عفووبخشش.
۵. بذل کردن، بخشیدن چیزی.
۱. نرمی.
۲. نیکویی، احسان.

۱. نرمی.
۲. نیکویی؛ احسان.


۱. نرمی.
۲. مهربانی؛ نیکویی.
۳. ظرافت؛ زیبایی.
۴. عفووبخشش.
۵. بذل کردن؛ بخشیدن چیزی.


دانشنامه آزاد فارسی

لُطْف
اصطلاحی در کلام اسلامی که به صورت قاعدۀ لطف بیان می شود وبنا برآن بر خداوند عقلاً واجب و لازم است که به هدایت بندگان خود بپردازد و از وقوع گمراهی در مردم جلوگیری کند و چنین لطفی را در مورد آنان به کار بندد.این قاعده در مباحث نبوت و امامت و همچنین در تکالیفی که ایشان از جانب خداوند ابلاغ کرده اند و بندگان مکلف به اطاعت هستند، به کار رفته است. نیز در مباحث فرعی دیگری چون پاداش و مجازات رفتار بندگان و موقعیت کافرانی که توجه به دستورات نداشته اند، آمده است. شاید وجهی از استدلال اساسی آن، قاعدۀ کلامی قُبح عِقابِ بلابیان یعنی ناپسندبودن مجازات بدون تبیین آن باشد، لذا کسانی که به این قاعده و یا موارد مشابه آن باور داشته اند لطف را از جانب خداوند واجب دانسته اند و آن را به مباحث کلامی تسری داده اند. معتزلیان و در بسیاری از موارد شیعیان از این گروه اند و اشاعره از منکران وجوب آن هستند. ماهیت و احکام کلامی لطف، دیدگاه های دیگری را پدید آورده که متکلمان نامداری را به این مباحث کشانده و استدلال و نقدهای ظریف و دقیقی را باعث شده است.

فرهنگ فارسی ساره

مهربان


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مِّرْفَقاً: رفتار به نرمی و معامله به لطف - گشایش - آسانی و نرمی
معنی لَمْ یَهْدِ: هدایت نکرد - روشن نکرد(هدایت به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی یَهْتَدُونَ: هدایت را می پذیرند -هدایت می شوند- هدایت می یابند(هدایت به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی یَهْتَدِی: هدایت را می پذیرد - هدایت می شود- هدایت می یابد (هدایت به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی یَهْدِیَهُ: که او را هدایت کند (اصل در معنی این کلمه بازگشتن است.هدایت به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی یَهْدِیهِمْ: آنان را هدایت می کند (اصل در معنی این کلمه بازگشتن است.هدایت به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی یَهْدِیَهُمْ: که آنان را هدایت کند (اصل در معنی این کلمه بازگشتن است.هدایت به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَادٍ: هدایت کننده - هادی (اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَادِی: هدایت کننده - هادی (اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَاکُمْ: شما را هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَانَا: ما را هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَانِی: مرا هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَاهُ: او را هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هُدَاهَا: هدایتش(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَاهُمْ: آنان را هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
تکرار در قرآن: ۸(بار)
به ضم اول به معنی رفق و مدارا و نزدیکی است «لَطَفَ لُطْفاً: رَفَقَ وَ دَنا» و به فتح اول به معنی نازکی و صافی است «لَطُفَ لُطْفاً و لَطافَةً: صَغُرَودَقَّ» (قاموس) در صحاح گفته: «اَلُّلطْفُ فِی الْعَمَلَ: اَلرِفْقُ فیهِ» در مصباح آمده «لَطَفَ اللهُ بِنا» یعنی خدا بما رفق و با ما مدارا کرد. . تَلَطُّف به معنی اعمال رفق و مدارا است یعنی ببیند کدام طعام بهتر است تا رزقی از آن به شما بیاورد و در خریدن طعام و دررفتن و آمدن اعمال مدارا کند (و خشن نباشد) و کسی را به حال شما واقف نکند. لَطیف: از اسماء حسنی است و آن بنابر آنکه گفته شد به معنی مدارا کننده است و آن بالام و باء متعدی می‏شود در اقرب الموارد هست «لَطَفَ اللهُ لِلْعَبْدِ وَ بِالْعَبْدِ: رَفَقَ بِهِ...». * . چشمها خدا را درک نکند، خدا چشمها را درک کند، خدا مداراگر و دانا است. می‏داند و مدارا می‏کند. * . . لطیف در هردوآیه به معنی مدارا کننده است. طبرسی ذیل آیه 100 یوسف در معنی آن سه قول نقل کرده: مداراگر. آن‏که حاجت تو را با مدارا برآورد. آنکه بدقائق امور عالم است. قول سوم نظیر آن است که لطیف را نافذ و دقیق گفته‏اند ولی آنچه ما اختیار کردیم مقبول‏تر است و آیات با آن کاملا تطبیق می‏شود.

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن این واژه هاست: پَرساد parsãd که از سنسکریت: پْرَسادَ ساخته شده است؛ سومنا sumnã که از سنسکریت: سومنَ ساخته شده است؛ آنوم که از سنسکریت: اَنومَتی ساخته شده است.

این واژه تازى ( اربى ) ست و سپارش مى شود بجاى آن از برابرهاى پارسى بهره جویید: آیَفت Ayaft ( پهلوى: لطف، احسان، هدیه، نفع ، حاجت و . . . ) ، جِدْمان Jedman ( پهلوى: لطف ، محبت ، عنایت ، جبهه ، جبین و . . . ) ، اُمَن Oman ( سانسکریت: لطف ، ملاطفت ، محبت ، مهربانى
، همراهى ) نیکبخشى Nikbaxshi ( پارسى: لطف ، مساعدت ، بخشش نیکو ) نیکنرمى Niknarmi ( پارسى - پیشنهادى: لطف ، ملاطفت ، مهربانى ، ملایمت ) پَرساد Parsad ( سنسکریت: پْرَسادَ ساخته شده است:لطف، مهربانى، احسان ) سومنا Sumna ( سنسکریت: سومنَ ساخته شده است: لطف، مهربانى، احسان )
آنوم Anum ( سنسکریت: اَنومَتی : لطف، مهربانى، احسان )

کرم

این واژه آریایی است با love همخانواده است :
لطف همخانواده با واژهlove است زیرا واژه love به شکل لوف و سپس لوفت درمیاید همانطور که در هلندی به شکل liefde به کار میرود. شرم بر ما که از زبان کهنسالان واژه لوفت را میشنیدیم و میخندیدیم چراکه خود را براساس آموزش مدرسه باسواد و آنها را درس نخوانده و بیسواد میدانستیم.

لطف کردن:Kindness کسی که لطف می کند:Kind

ورزیدن علاقه ومهربان بودن


بخشش و محبت و مهربان


در زبان فارسی هخامنشی واژه ( وشنا ) به معنی و چم لطف میباشد

محبت ، کار خوب کردن برای دیگران

لُطف
می توان بر پایه دانش ریشه شناسی و ساختار دَستوری پارسی از این ستاک کارپایه بَرساخت :
لوفتَن یا لُفتَن مانند بافتَن ، رَفتَن ، روفتَن. . . مَتال :
لُطف کُنید = بِلوفید ، لُفت کنید
لُطف کردید = لُفتید، لُفت کردید

ماه
ماه ناز

ماه ناز
ماه
ماه ناز نین


ایشان نهایت لطف را به من دارند.


کلمات دیگر: