involve
گرفتار شدن
فارسی به انگلیسی
to get into difficulty, to be captured
فارسی به عربی
لوطی
تضمن
تضمن
لوطي
مترادف و متضاد
وارد کردن، گیر انداختن، پیچیدن، گرفتار کردن، مستلزم بودن، گرفتار شدن، پیچیده شدن، در گیر کردن یا شدن
گرفتار شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - مبتلی شدن دچار شدن . ۲ - در بند شدن مقید گشتن . ۳ - اسیر شدن برده گشتن : و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الا همه یا کشته یا گرفتار شدند . ۴ - صید شدن شکارشدن . ۵ - عاشق شدن دلباخته گردیدن : نگهبانان بترسیدند از آن کار کزان صورت شود شیرین گرفتار . ( نظامی )
لغت نامه دهخدا
گرفتار شدن. [ گ ِ رِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) اسیر شدن. مبتلا شدن. درماندن. دچار شدن :
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.
ازو تخمه آرشی خوار شد.
تا نشود جانت گرفتار خویش.
سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا دُر و مرجان بود و خوف و مخافت.
این دانه هر که دید گرفتار دام شد.
هم ببد خویش گرفتار شد.
نگهبانان بترسیدند از آن کار
کز آن صورت شود شیرین گرفتار.
مگر کو هم به شیرین شد گرفتار.
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.
فردوسی.
دو فرزند او هم گرفتار شدازو تخمه آرشی خوار شد.
فردوسی.
عیب تن خویش ببایدت دیدتا نشود جانت گرفتار خویش.
ناصرخسرو.
و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الاّ همه یا کشته یا گرفتار شدند. ( فارسنامه ابن البلخی چ لیدن ص 68 ).سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا دُر و مرجان بود و خوف و مخافت.
سعدی.
تنها نه من بدانه خالت مقیدم این دانه هر که دید گرفتار دام شد.
سعدی.
هر که بدی کرد و ببد یار شدهم ببد خویش گرفتار شد.
( از جامع التمثیل ).
|| عاشق شدن. شیفته گردیدن : نگهبانان بترسیدند از آن کار
کز آن صورت شود شیرین گرفتار.
نظامی.
چرا نخل رطب بر دل خورد خارمگر کو هم به شیرین شد گرفتار.
نظامی.
گویش اصفهانی
تکیه ای: gir katan
طاری: gir kat(mun)
طامه ای: gereftâr boboɂan
طرقی: gir amaymun
کشه ای: gir kardmun
نطنزی: gir katan
واژه نامه بختیاریکا
به گرفت اَوُدِن
پیشنهاد کاربران
اسیر شدن. مبتلا شدن. درماندن. دچار شدن ، دم لای تله دادن
گرفتار آمدن
متحمل شدن
گریبانگیر شدن
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن :
هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی
گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری.
سعدی.
هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی
گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری.
سعدی.
کلمات دیگر: