گرم کردن
فارسی به انگلیسی
to heat, [fig.] to excite
heat, swelter, warm
فارسی به عربی
اطه , حرارة , دافی , فرن
مترادف و متضاد
پختن، گرم کردن، سخت و سفت کردن، بادوام نمودن، حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن
برانگیختن، گرم کردن، بهیجان امدن
گرم کردن، گرم شدن
گرم کردن، با اتش ملایم پختن
گرم کردن، مشتعل کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - حرارت دادن گرما دادن . ۲ - شتاب کردن تعجیل کردن . ۳ - تند راندن سریع راندن : ... اسب از دنبال او گرم کرد و او را بکمند گرفت . ۴ - بقهر و غضب در آمدن تحریک کردن : چه باید خویشتن را گرم کردن ? مرا در روی خود بیشرم کردن ? ( نظامی ) ۵ - حریص ساختن . یا آبی گرم کردن با کسی با او جماع کردن . یا جایی گرم کردن . ساکن شدن در جایی . یا چشم گرم کردن . ۱ - اندکی گفتن . ۲ - یکدیگر را سیر نگاه کردن : زمانی بهم چشم کردند گرم از آن پس گرفتند رو نرم نرم . یا گرم کردن دل کسی را . ۱ - با او دوستی کردن مهرورزیدن . ۲ - تشویق کردن . یا گرم کردن دیگ . ۱ - دیگ را بر روی آتش نهادن و حرارت دادن ۲ - ته ماند. خوراکی را که در دیگ مانده بر آتش نهادن تا گرم گردد . یا گرم کردن سر کسی را . او را مشغول داشتن سرگرم کردن : اگر تو بچه ای در دامانش گذاشته و سرش را گرم کرده بودی از هم. این ناراحتیها ... آسوده بودی . یا گرم کردن مجلس . رونق دادن آن مجلس آرایی کردن : خیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه ناله و شیون خودش گرم بکند . یا گرم کردن معرکه . رونق دادن بمعرکه بوسیل. نقل داستهانهای شیرین .
لغت نامه دهخدا
گرم کردن. [ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به آفتاب یا آتش و غیره : تسخین. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). اِحماء. حرارت دادن :
ملک را گرم کرد آن آتش تیز
چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز.
پس اندر همی راند بهرام نرم
بر او بارگی را نکرد ایچ گرم.
زمین گشت جنبان و پیچان سپاه.
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاداز آن هم تک سواران.
چه باید خویشتن را گرم کردن
مرا در روی خود بیشرم کردن.
که جوشش برآمد چو مرجل بسر.
- جای گرم کردن ؛ کنایه از نشستن یاخفتن ، یا ساکن شدن در جائی :
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که تا جا گرم کردی گویدت خیز.
فرودآمد از بارگی شاه نرم
بدان تا کند بر گیا چشم گرم.
زمانی بهم چشم کردند گرم
از آن پس گرفتند رو نرم نرم.
دل پهلوانان همی گرم دار
به گفتار با هرکس آزرم دار.
همه داد و بیداد آزرم کرد.
او رسد ممتحنان را بر سلطان فریاد.
ملک را گرم کرد آن آتش تیز
چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز.
نظامی.
|| کنایه از شتاب کردن و تعجیل نمودن. ( برهان ) ( آنندراج ). || تند راندن. به جولان درآوردن : پس اندر همی راند بهرام نرم
بر او بارگی را نکرد ایچ گرم.
فردوسی.
چو با مهتران گرم کرد اسب شاه زمین گشت جنبان و پیچان سپاه.
فردوسی.
شاه [ اسکندر ] چشم بر ملکاناسوت [ پادشاه مصر در میدان جنگ ] نهاده بود، اسب از دنبال او گرم کرد و اورا به کمند گرفت. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). شاه اسکندر اسب گرم کرد با سواری هزار. ( اسکندرنامه ٔنسخه سعید نفیسی ).چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاداز آن هم تک سواران.
نظامی.
|| به قهر و غضب درآوردن. ( برهان )( آنندراج ) : چه باید خویشتن را گرم کردن
مرا در روی خود بیشرم کردن.
نظامی.
ملک را چنان گرم کرد این خبرکه جوشش برآمد چو مرجل بسر.
سعدی ( بوستان ).
|| حریص ساختن. ( برهان ). || کنایه از افزون کردن. ( آنندراج ). با اسم ترکیب شود و معانی خاص دهد:- جای گرم کردن ؛ کنایه از نشستن یاخفتن ، یا ساکن شدن در جائی :
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که تا جا گرم کردی گویدت خیز.
نظامی.
- چشم گرم کردن ؛ کمی خفتن. چشم روی هم نهادن برای خواب. خواب گونه : فرودآمد از بارگی شاه نرم
بدان تا کند بر گیا چشم گرم.
فردوسی.
- || یکدیگر را سیر نگریستن. تیز به روی هم نگاه کردن : زمانی بهم چشم کردند گرم
از آن پس گرفتند رو نرم نرم.
اسدی.
- دل کسی را گرم کردن و داشتن ؛ با او مهر ورزیدن. دوستی کردن. بجای او نیکوئی کردن : دل پهلوانان همی گرم دار
به گفتار با هرکس آزرم دار.
فردوسی.
دل مهتران را بدو گرم کردهمه داد و بیداد آزرم کرد.
فردوسی.
او کند بر همه احوال دل سلطان گرم او رسد ممتحنان را بر سلطان فریاد.
فرخی.
- دیگ را گرم کردن ؛ ته مانده خوراکی را که در دیگ مانده است بر آتش نهادن تا گرم شود : گرم کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به آفتاب یا آتش و غیره : تسخین . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اِحماء. حرارت دادن :
ملک را گرم کرد آن آتش تیز
چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز.
|| کنایه از شتاب کردن و تعجیل نمودن . (برهان ) (آنندراج ). || تند راندن . به جولان درآوردن :
پس اندر همی راند بهرام نرم
بر او بارگی را نکرد ایچ گرم .
چو با مهتران گرم کرد اسب شاه
زمین گشت جنبان و پیچان سپاه .
شاه [ اسکندر ] چشم بر ملکاناسوت [ پادشاه مصر در میدان جنگ ] نهاده بود، اسب از دنبال او گرم کرد و اورا به کمند گرفت . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ). شاه اسکندر اسب گرم کرد با سواری هزار. (اسکندرنامه ٔنسخه ٔ سعید نفیسی ).
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاداز آن هم تک سواران .
|| به قهر و غضب درآوردن . (برهان )(آنندراج ) :
چه باید خویشتن را گرم کردن
مرا در روی خود بیشرم کردن .
ملک را چنان گرم کرد این خبر
که جوشش برآمد چو مرجل بسر.
|| حریص ساختن . (برهان ). || کنایه از افزون کردن . (آنندراج ). با اسم ترکیب شود و معانی خاص دهد:
- جای گرم کردن ؛ کنایه از نشستن یاخفتن ، یا ساکن شدن در جائی :
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که تا جا گرم کردی گویدت خیز.
- چشم گرم کردن ؛ کمی خفتن . چشم روی هم نهادن برای خواب . خواب گونه :
فرودآمد از بارگی شاه نرم
بدان تا کند بر گیا چشم گرم .
- || یکدیگر را سیر نگریستن . تیز به روی هم نگاه کردن :
زمانی بهم چشم کردند گرم
از آن پس گرفتند رو نرم نرم .
- دل کسی را گرم کردن و داشتن ؛ با او مهر ورزیدن . دوستی کردن . بجای او نیکوئی کردن :
دل پهلوانان همی گرم دار
به گفتار با هرکس آزرم دار.
دل مهتران را بدو گرم کرد
همه داد و بیداد آزرم کرد.
او کند بر همه احوال دل سلطان گرم
او رسد ممتحنان را بر سلطان فریاد.
- دیگ را گرم کردن ؛ ته مانده ٔ خوراکی را که در دیگ مانده است بر آتش نهادن تا گرم شود :
سفله دارد ز بهر روزی بیم
نخورد دیگ گرم کرده کریم .
- سرگرم کردن ؛ مشغول داشتن .
- گرم کردن مجلس ؛ مجلس آرائی با سخنان نیکو و بجا و مناسب گفتن چنانکه مجلسیان را مجذوب کند.
- گرم کردن معرکه ؛ داستانهای شیرین و جالب گفتن چنانکه معرکه نشینان را مجذوب سازد. رجوع به معرکه شود.
- مژه گرم کردن ؛ چشم گرم کردن .
- هنگامه را گرم کردن . رجوع به بازار گرم کردن شود.
ملک را گرم کرد آن آتش تیز
چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز.
نظامی .
|| کنایه از شتاب کردن و تعجیل نمودن . (برهان ) (آنندراج ). || تند راندن . به جولان درآوردن :
پس اندر همی راند بهرام نرم
بر او بارگی را نکرد ایچ گرم .
فردوسی .
چو با مهتران گرم کرد اسب شاه
زمین گشت جنبان و پیچان سپاه .
فردوسی .
شاه [ اسکندر ] چشم بر ملکاناسوت [ پادشاه مصر در میدان جنگ ] نهاده بود، اسب از دنبال او گرم کرد و اورا به کمند گرفت . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ). شاه اسکندر اسب گرم کرد با سواری هزار. (اسکندرنامه ٔنسخه ٔ سعید نفیسی ).
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاداز آن هم تک سواران .
نظامی .
|| به قهر و غضب درآوردن . (برهان )(آنندراج ) :
چه باید خویشتن را گرم کردن
مرا در روی خود بیشرم کردن .
نظامی .
ملک را چنان گرم کرد این خبر
که جوشش برآمد چو مرجل بسر.
سعدی (بوستان ).
|| حریص ساختن . (برهان ). || کنایه از افزون کردن . (آنندراج ). با اسم ترکیب شود و معانی خاص دهد:
- جای گرم کردن ؛ کنایه از نشستن یاخفتن ، یا ساکن شدن در جائی :
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که تا جا گرم کردی گویدت خیز.
نظامی .
- چشم گرم کردن ؛ کمی خفتن . چشم روی هم نهادن برای خواب . خواب گونه :
فرودآمد از بارگی شاه نرم
بدان تا کند بر گیا چشم گرم .
فردوسی .
- || یکدیگر را سیر نگریستن . تیز به روی هم نگاه کردن :
زمانی بهم چشم کردند گرم
از آن پس گرفتند رو نرم نرم .
اسدی .
- دل کسی را گرم کردن و داشتن ؛ با او مهر ورزیدن . دوستی کردن . بجای او نیکوئی کردن :
دل پهلوانان همی گرم دار
به گفتار با هرکس آزرم دار.
فردوسی .
دل مهتران را بدو گرم کرد
همه داد و بیداد آزرم کرد.
فردوسی .
او کند بر همه احوال دل سلطان گرم
او رسد ممتحنان را بر سلطان فریاد.
فرخی .
- دیگ را گرم کردن ؛ ته مانده ٔ خوراکی را که در دیگ مانده است بر آتش نهادن تا گرم شود :
سفله دارد ز بهر روزی بیم
نخورد دیگ گرم کرده کریم .
سنائی .
- سرگرم کردن ؛ مشغول داشتن .
- گرم کردن مجلس ؛ مجلس آرائی با سخنان نیکو و بجا و مناسب گفتن چنانکه مجلسیان را مجذوب کند.
- گرم کردن معرکه ؛ داستانهای شیرین و جالب گفتن چنانکه معرکه نشینان را مجذوب سازد. رجوع به معرکه شود.
- مژه گرم کردن ؛ چشم گرم کردن .
- هنگامه را گرم کردن . رجوع به بازار گرم کردن شود.
پیشنهاد کاربران
Heat up
کلمات دیگر: