کلمه جو
صفحه اصلی

گرد امدن

فارسی به انگلیسی

center, collect, conglomerate, congregate, convene, gather

فارسی به عربی

اجتماع , قطیع , کتلة
جمع , قطیع

اجتماع , قطيع , کتلة


مترادف و متضاد

assemble (فعل)
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، هم گذاردن، انجمن کردن

gather (فعل)
جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن

agglomerate (فعل)
انباشتن، جمع کردن، متراکم شدن، گرد کردن، گرد امدن

constringe (فعل)
گرد امدن، جمع شدن، چروک شدن

convene (فعل)
جمع کردن، گرد امدن، منعقد کردن، دور هم جمع شدن، تشکیل جلسه دادن، هم ایش کردن

flock (فعل)
جمع کردن، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن، بصورت گله ورمه در امدن

forgather (فعل)
گرد امدن، اجتماع کردن، فراهم امدن

ring (فعل)
گرد امدن، احاطه کردن، زنگ زدن، حلقه زدن، چرخ خوردن

rally (فعل)
گرد امدن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، سرو صورت تازه گرفتن

gam (فعل)
گرد امدن، دسته شدن، بازدید کردن

herd (فعل)
متحد کردن، گرد امدن، جمع شدن

فرهنگ فارسی

( گرد آمدن ) ( مصدر ) ۱ - جمع شدن فراهم آمدن انجمن شدن فراز آمدن : وزیر گفت : ای ملک . چون گرد آمدن خلقی موجب پادشاهی است تو مر خلق را پریشان برای چه میکنی ۲ ? - آرمیدن جماع کردن : صورتهای الفیه کردند از انواع گرد آمدن با زنان همه برهنه . ۳ - قران ستارگان اقتران کواکب
جمع شدن، فراهم آمدن

فرهنگ معین

( گرد آمدن ) (گِ. مَ دَ ) (مص ل . ) جمع شدن ، فراهم آمدن .

لغت نامه دهخدا

( گرد آمدن ) گرد آمدن. [ گ ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) اجتماع کردن. فراهم آمدن. جمع شدن. جمع گشتن. انجمن شدن. فراهم شدن. تجوق. تقلص. تکمهل. ( منتهی الارب ). احتشاد. ازدلاف. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). حفل. محتفل. ( منتهی الارب ) : سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان
و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا.
ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی ص 117 ).
و خلق بر او گرد آمدند و گفتند چه خبر داری از محمد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
هفت سالار کاندرین فلکند
همه گرد آمدند در دو و داه.
رودکی.
پزشکان فرزانه گرد آمدند
همه یک به یک داستانها زدند.
فردوسی.
که گرد آمدن زود باشد بهم
مباشید از این رفتن من دژم.
فردوسی.
وآن نارها بین ده رده بر نارون گرد آمده
چون حاجیان گرد آمده در روزگار ترویه.
منوچهری.
پیه اندر شکم گنجشک نباشد اندر شکم گاو گرد آید. ( تاریخ سیستان ).
سپه گرد آمد از هر جای چندان
که دشت و کوه تنگ آمد بر ایشان.
( ویس و رامین ).
هر برج که برابر امیر بود آنجا بسیار مردم گرد آمدندی. ( تاریخ بیهقی ).
فضل و خرد و مال گرد ناید
با زرق و خرافات و بدفعالی.
ناصرخسرو.
از زمین تازیان نیز مردی بیرون آمده از بنی اسد، نامش طلحه. بر او گرد آمدند. ( قصص الانبیاء ص 234 ). باد او را[ عنبر را ] به کنار دریا برد و کرم بر وی گرد آید.( ذخیره خوارزمشاهی ).
مرا و او را از چشم و زلف گرد آید
ز مشک و لؤلؤ یک آستین و یک دامن.
مسعودسعد.
و گاه اسهال نگذارد که خلط به دور معده گرد آید. ( نوروزنامه ).
گرد آمده بودیم چو پروین یکچند
آمن شده از فراق وفارغ ز گزند.
؟ ( سندبادنامه ص 162 ).
ز معروفان این رام زبون گیر
بر او گرد آمده یک دشت نخجیر.
نظامی.
چرانستانی از هر یک جوی سیم
که گرد آید ترا هر سال گنجی.
سعدی ( گلستان ).
حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود. ( گلستان ). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط. ( گلستان ).
کس نبیند که تشنگان حجاز
به لب آب شور گرد آیند.
سعدی ( گلستان ).
|| آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). اندر سرای هارون نیکوترین همه کس عباسه بوده از زنان بنده و آزاد و جعفر نیز بغایت خوب صورت بود و ایشان را هر دو با یکدیگر رای گرد آمدن بود از پنهان هارون ، هر دو با یکدیگر گرد آمدند وعباسه از جعفر بار گرفت. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).

واژه نامه بختیاریکا

( گرد آمدن ) تل گریدِن

پیشنهاد کاربران

تجمع

تشکل

فراهم

دور هم جمع شدن

جمع شدن

crowd around


کلمات دیگر: