مترادف لجام : افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، عنان، لگام، مهار
برابر پارسی : لگام، افسار
bridle, reins
افسار , عنان , قيد , دهه کردن , جلوگيري کردن از , رام کردن , کنترل کردن , دهنه , تارکش , اشياء , تهيه کردن , افسار زدن , زين وبرگ کردن , مهارکردن , مطيع کردن , تحت کنترل دراوردن
افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، عنان، لگام، مهار
لجام . [ ل َ ] (اِخ ) نام اسب بسطام بن قیس که از بنی فهم گرفت . (منتهی الارب ).
لجام . [ ل َ ج جا ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسین اللجام حرانی . وی از شیاطین انس است و در ایام نوح بن نصربن احمد به بخارا آمد و تا آخر ایام سدید منصوربن نوح بن نصر گاهی به ترقی و گاهی در تنزل بود و گاهی مدیحه سرای می بود و گاهی به هجا مبتلی بلکه اکثر در ذم و هجا سخن گفتی چنانکه وزراء و صدور از زبان او در آزار بودند و او بسیار خوش محاوره و مناظره میبود نادره گوی غریب بود خبیث اللسان ، کثیرالذم ، قلیل المدح قل ّ ما سلم الاشراف من فلقات لسانه . (یتیمة الدهر ثعالبی ، از حاشیه ٔ ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 50).
لجام . [ ل َج ْ جا ] (ع ص ) لگام گر. (دهار). منسوب است به لجام و عمل آن . (سمعانی ).
فردوسی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سعدی .
مولوی .
واله ٔ هروی (از آنندراج ).
ناصرخسرو.
دهانۀ اسب.
آنچه به آن فال بد میگیرند.