to take a walk, to change
گردش کردن
فارسی به انگلیسی
ramble, tour, walk
فارسی به عربی
سفرة , مشی , نزهة
مترادف و متضاد
راه رفتن، گردش کردن، سیر کردن، گام زدن، تفرج کردن، پیاده رفتن
گردش کردن، گردش رفتن، تفرج کردن
گردش کردن، سفر کردن، سکندری خوردن، پشت پا خوردن یازدن
تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن
به گردش درآوردن، گردش کردن، بخشنامه کردن، بدور محور گشتن
گردش کردن
گردش کردن، سیار بودن، مسافرت تبلیغاتی کردن
گردش کردن، سرگردان شدن، پرسه زدن، راهزنی دریایی کردن، اواره شدن، ول گردیدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) بگشت رفتن تفریح کردن .
لغت نامه دهخدا
گردش کردن. [ گ َ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تفریح کردن. تفرج کردن. رجوع به گردش شود.
گویش اصفهانی
تکیه ای: beǰovi
طاری: ževây(mun)
طامه ای: ǰevâɂan
طرقی: gerd âramaymun
کشه ای: gerdâymun
نطنزی: ǰuvâyan
پیشنهاد کاربران
به گردش رفتن
کلمات دیگر: