مترادف گرداگرد : اطراف، پیرامون، حوالی، حول وحوش، دورتادور
گرداگرد
مترادف گرداگرد : اطراف، پیرامون، حوالی، حول وحوش، دورتادور
فارسی به انگلیسی
around
فارسی به عربی
حول
مترادف و متضاد
پیرامون، نزدیک، تقریبا، گرداگرد، بهر سو، بالاتر
پیرامون، گرداگرد، دور، در حوالی، سوی دیگر، در هر سو
اطراف، پیرامون، حوالی، حولوحوش، دورتادور
فرهنگ فارسی
اطراف پیرامون حوالی ( لازم الضافه ) : یکی باره دارد که سوار بر سروی گرداگر وی بگردد . یا به گرداگرد . بدور در اطراف : بگردا گرد خود چندانکه بینم بلا انگشتری و من نگینم . ( منتخب اخلاق ناصری )
فرهنگ معین
(گَ گَ ) (ص مر. ) همیشه گردنده .
(گِ گِ ) (اِ مر. ) اطراف ، پیرامون .
(گِ گِ ) (اِ مر. ) اطراف ، پیرامون .
(گَ گَ) (ص مر.) همیشه گردنده .
(گِ گِ) (اِ مر.) اطراف ، پیرامون .
لغت نامه دهخدا
گرداگرد. [ گ ِ گ ِ ] ( اِ مرکب ) اطراف. جوانب. ( از برهان ) ( از آنندراج ). دور تا دور. پیرامون. پیرامن. حول. اطراف. اکناف. اطراف چیزی را فراگرفتن. حریم. حرم. ( دهار ) : یکی باره دارد که سوار بر سر وی گرداگرد وی بگردد. ( حدود العالم ). مکه شهری است بر دامنه کوه نهاده و گرداگرد وی کوههاست. ( حدود العالم ). سلمان فارسی گفت که رأی من آن است که گرداگرد مدینه راخندق کنیم. ( قصص الانبیاء ص 221 ). پس بفرمود کوشکی راست کردند گرداگرد آن کوشک را آب بود. ( قصص الانبیاء ص 166 ). خدای تعالی جبرئیل را فرستاد تا محمد را آگاه کند و ایشان گرداگرد مصطفی خفته ، خواب بر ایشان مستولی شد. ( قصص الانبیاء ص 218 ). و پشت را از هر سوی بتواند پیچیدن و گرداگرد خویش بتواند گردیدن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت درگوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن. ( نوروزنامه ).
جهانداران شده یکسر پیاده
به گرداگرد آن مهد ایستاده.
دهان تاجداران خاک لیسش.
بر آن سبزه بساط افکنده خسرو.
همچو پروانه به گرداگرد شمع.
گرداگرد. [ گ َ گ َ ] ( نف مرکب ) پی درپی و همیشه در گردش باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) :
بودش این زن عفیفه جوهرنام
یافت از حسن و زیب بهر تمام
شهر بگذاشت عزم صومعه کرد
قانع از حکم چرخ گرداگرد.
ایمن منشین ز دولت گرداگرد.
جهانداران شده یکسر پیاده
به گرداگرد آن مهد ایستاده.
نظامی.
به گرداگرد تخت طاقدیسش دهان تاجداران خاک لیسش.
نظامی.
به گرداگرد آن ده سبزه نوبر آن سبزه بساط افکنده خسرو.
نظامی.
آن شغالان آمدند آنجا به جمعهمچو پروانه به گرداگرد شمع.
مولوی.
گرداگرد. [ گ َ گ َ ] ( نف مرکب ) پی درپی و همیشه در گردش باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) :
بودش این زن عفیفه جوهرنام
یافت از حسن و زیب بهر تمام
شهر بگذاشت عزم صومعه کرد
قانع از حکم چرخ گرداگرد.
سنایی ( حدیقه ).
زین مرتبت و جلال و زین بردابردایمن منشین ز دولت گرداگرد.
بدری غزنوی.
گرداگرد. [ گ َ گ َ ] (نف مرکب ) پی درپی و همیشه در گردش باشد. (برهان ) (آنندراج ) :
بودش این زن عفیفه جوهرنام
یافت از حسن و زیب بهر تمام
شهر بگذاشت عزم صومعه کرد
قانع از حکم چرخ گرداگرد.
زین مرتبت و جلال و زین بردابرد
ایمن منشین ز دولت گرداگرد.
بودش این زن عفیفه جوهرنام
یافت از حسن و زیب بهر تمام
شهر بگذاشت عزم صومعه کرد
قانع از حکم چرخ گرداگرد.
سنایی (حدیقه ).
زین مرتبت و جلال و زین بردابرد
ایمن منشین ز دولت گرداگرد.
بدری غزنوی .
گرداگرد. [ گ ِ گ ِ ] (اِ مرکب ) اطراف . جوانب . (از برهان ) (از آنندراج ). دور تا دور. پیرامون . پیرامن . حول . اطراف . اکناف . اطراف چیزی را فراگرفتن . حریم . حرم . (دهار) : یکی باره دارد که سوار بر سر وی گرداگرد وی بگردد. (حدود العالم ). مکه شهری است بر دامنه ٔ کوه نهاده و گرداگرد وی کوههاست . (حدود العالم ). سلمان فارسی گفت که رأی من آن است که گرداگرد مدینه راخندق کنیم . (قصص الانبیاء ص 221). پس بفرمود کوشکی راست کردند گرداگرد آن کوشک را آب بود. (قصص الانبیاء ص 166). خدای تعالی جبرئیل را فرستاد تا محمد را آگاه کند و ایشان گرداگرد مصطفی خفته ، خواب بر ایشان مستولی شد. (قصص الانبیاء ص 218). و پشت را از هر سوی بتواند پیچیدن و گرداگرد خویش بتواند گردیدن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت درگوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن . (نوروزنامه ).
جهانداران شده یکسر پیاده
به گرداگرد آن مهد ایستاده .
به گرداگرد تخت طاقدیسش
دهان تاجداران خاک لیسش .
به گرداگرد آن ده سبزه نو
بر آن سبزه بساط افکنده خسرو.
آن شغالان آمدند آنجا به جمع
همچو پروانه به گرداگرد شمع.
جهانداران شده یکسر پیاده
به گرداگرد آن مهد ایستاده .
نظامی .
به گرداگرد تخت طاقدیسش
دهان تاجداران خاک لیسش .
نظامی .
به گرداگرد آن ده سبزه نو
بر آن سبزه بساط افکنده خسرو.
نظامی .
آن شغالان آمدند آنجا به جمع
همچو پروانه به گرداگرد شمع.
مولوی .
فرهنگ عمید
۱. گردنده.
۲. همیشه گردنده: شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱: ۱۴۳ ).
دوروبر چیزی، اطراف، جوانب.
۲. همیشه گردنده: شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱: ۱۴۳ ).
دوروبر چیزی، اطراف، جوانب.
۱. گردنده.
۲. همیشه گردنده: ◻︎ شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱: ۱۴۳).
دوروبر چیزی؛ اطراف؛ جوانب.
جدول کلمات
حوالی
پیشنهاد کاربران
گرداگرد یعنی اطراف ، دورتادور 🎀
دورتادور
حول، اطراف، پیرامون، حوالی، حول وحوش، دورتادور
گرداگر یعنی دوروبر
کلمات دیگر: