wit, humour, jest, maxim
لطایف
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
شوخی، بذله، لطایف، هزلیات، فکاهیات، مطایبات، شوخی های خارج از نزاکت
فرهنگ فارسی
جمع لطیفه
( اسم ) جمع لطیفه : ۱- چیزهای نیکو و نغز : ابوالمظفر رئیس غزنین - نایب پدرش خواجه علی - به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف . ۲- گفتارهای نرم و مطبوع : رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگزارد و لطایف بحدی بکار آورد تا آن قوم را بخوابی فرو کرد . ۳- دقایق نکات باریک : ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود .
جمع لطیفه
( اسم ) جمع لطیفه : ۱- چیزهای نیکو و نغز : ابوالمظفر رئیس غزنین - نایب پدرش خواجه علی - به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف . ۲- گفتارهای نرم و مطبوع : رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگزارد و لطایف بحدی بکار آورد تا آن قوم را بخوابی فرو کرد . ۳- دقایق نکات باریک : ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود .
جمع لطیفه
( اسم ) جمع لطیفه : ۱- چیزهای نیکو و نغز : ابوالمظفر رئیس غزنین - نایب پدرش خواجه علی - به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف . ۲- گفتارهای نرم و مطبوع : رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگزارد و لطایف بحدی بکار آورد تا آن قوم را بخوابی فرو کرد . ۳- دقایق نکات باریک : ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود .
فرهنگ معین
(لَ یِ ) [ ع . لطائف ] (اِ. ) جِ لطیفه .
لغت نامه دهخدا
لطایف. [ ل َ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لطیفة. لطائف. لطیفه ها. رجوع به لطیفه شود : ابوالمظفر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف. ( تاریخ بیهقی ص 247 ). رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگذارد و لطایف به حدی به کار آورد تا آن قوم رابه خوابی فروکرد. ( تاریخ بیهقی ص 691 ). و آن اطناب ومبالغت مقرون به لطایف و ارادات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. ( کلیله و دمنه ). ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). سلطان برلطایف صنع باری و عواید کرم او شکر میگفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 419 ). آن صحایف لطایف نگار و منشآت غرابت آثار. ( حبیب السیر ص 123 ). و رجوع به لطائف شود.
لطائف. [ ل َ ءِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لطیفة. لطایف :
این لطائف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید.
این لطائف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید.
حافظ.
- لطائف ستة ؛ صاحب آنندراج گوید: مقرر است که سالک به مراتب علیا و معرفت واصل نمیگردد تا این شش لطیفه او راروشن نگردد اول لطیفه نفس است ، محل آن ناف باشد، دوم لطیفه قلب است و محل آن دل است که جانب یسار است ، سوم لطیفه روح است که محل آن در سینه جانب یمین است ، چهارم لطیفه سر است ، محل آن فم معده که مابین یمین و یسار سینه است ، پنجم لطیفه خفیه است که محل آن در پیشانی باشد، ششم لطیفه اخفی است که محل آن درقحف است و اینها را اطوار ستة نیز گویند.فرهنگ عمید
= لطیفه
لطیفه#NAME?
پیشنهاد کاربران
در پارسی " نغزها " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
کلمات دیگر: