کلمه جو
صفحه اصلی

لغزنده


مترادف لغزنده : سر، لخشنده، لغزان، لیز، لزج، شیبدار، شیبناک

فارسی به انگلیسی

stumble, to blunder, slider, slippery, satiny, rickety

slippery, rickety


satiny, slider, slippery


فارسی به عربی

زلق , نعال , هبوط

مترادف و متضاد

slide (اسم)
ریزش، سر، سرازیری، سراشیبی، کشو، لغزش، لغزنده، سرسره، اسباب لغزنده، پس وپیش رونده، توسراندنی، تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری

slipper (اسم)
خزنده، تاشو، کفش راحتی، لغزنده

slider (اسم)
لغزنده، سر خورنده

slip-over (اسم)
لغزنده، روکش متکا

slippery (صفت)
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان

slippy (صفت)
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان

slithery (صفت)
لیز، لغزنده

lubricous (صفت)
لغزنده

rattletrap (صفت)
سست، لغزنده، دارای صدای تق تق

سر، لخشنده، لغزان، لیز


لزج


شیبدار، شیبناک


۱. سر، لخشنده، لغزان، لیز
۲. لزج
۳. شیبدار، شیبناک


فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه بلغزد آنکه سر خورد . یا طاس لغزنده . سوراخ مورچه خوار که بصورت قیف در صحراسازد جانور این سوراخ را باخاکی بنرمی غبار میسازد و خود در زیر خاک پنهان شود وچون مورچه در این طاس افتد برای لغزیدن پاهایش در غبار نتواند بیرون آید مورچه خوار از غبار سر بیرون کند و مورچه را فرو کشد و بخورد : چو در طاس لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور . ( لغ. )

فرهنگ معین

(لَ زَ دَ یا دِ ) (ص . ) لیز.

لغت نامه دهخدا

لغزنده. [ ل َ زَ دَ / دِ ] ( نف ) زلق. زَلجب. ( منتهی الارب ). سُرخورنده. فروخزنده. لیزخورنده : رَجل ٌ دَلص ؛ مرد بسیار لغزنده. رَجل ٌ ادلص ؛ مرد بسیار لغزنده. دلصاء؛ زن لغزنده. ( منتهی الارب ).
- طاس لغزنده ؛ لانه حشره ای مورچه خوار. سوراخ مورچه خوار که به صورت قیف و طَرجَهاله ای در صحرا سازد و این سوراخ قیف مانند را با خاکی به نرمی غبار برآورد و خود در زیر خاک پنهان باشد و آنگاه که مورچه در طاس ( قیف ) افتد بر اثر لغزیدن پاهای او در غبار نتواند بیرون آمدن ، و مورچه خوار از زیر غبار سر بیرون کند و مورچه را فروکشد و بخورد :
چو در طاس لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور.
نظامی.

فرهنگ عمید

۱. لیزخورنده.
۲. لیز، سُر.

جدول کلمات

لیز

پیشنهاد کاربران

سر، لخشنده، لغزان، لیز، لزج، شیبدار، شیبناک


کلمات دیگر: