کلمه جو
صفحه اصلی

لجن


مترادف لجن : کثافت، گل، لای، لجم، لجمه، وحل، بدنام، فاسد، کثیف، هرزه

برابر پارسی : لژن

فارسی به انگلیسی

bilge, mud, ooze, slime, sludge, slush, black mud

black mud, slime, ooze


bilge, mud, ooze, slime, sludge, slush


فارسی به عربی

ثلوج ذائبة , طین , عرین , مستنقع

مترادف و متضاد

ooze (اسم)
چکیده، جریان، شهد، لجن زار، جاری، شیره، لجن، بستر دریا، لای، رسوخ

mud (اسم)
افترا، گل، لجن

slub (اسم)
لجن، نخ نیم تاب، ابریشم نیم تاب، پشم نیم رشته

silt (اسم)
کف، گل، درده، ته مانده، لجن، لای

slob (اسم)
گل، لجن، ادم نامرتب و کثیف، ادم کثیف و ژولیده

mire (اسم)
گرفتاری، باتلاق، باطلاق، کثافت، لجن، گل وشل

slough (اسم)
نهر، باتلاق، لجن زار، انحطاط، پوست، لجن، پوسته خارجی، پوست ریخته شده مار، پوسته پوسته شدگی، پوست مار، پوست دله زخم

slobber (اسم)
خوی، گل، گلیز، لجن، بزاق، اب دهان، گریه بچگانه

slush (اسم)
دوغاب، لجن، گل وشل، گل نرم، برفاب، برف ابکی

slosh (اسم)
گل، لجن، مشروب لزج، غذای چسبناک

sludge (اسم)
لجن، لای، ادم شلخته، پوسته یخ، جای کثیف و لجن الود

slop (اسم)
تفاله، باتلاق، لجن، ادم بی بندوبار، پساب اشپزخانه و امثال ان، غذای رقیق و بی مزه، مشروب رقیق و بی مزه، شلوار گشاد، ادم کثیف، اشغال خوری، هر نوع لباس گشاد رویی، روپوش کتانی پزشکان و امثال ان

کثافت، گل، لای، لجم، لجمه، وحل


بدنام، فاسد، کثیف، هرزه


۱. کثافت، گل، لای، لجم، لجمه، وحل
۲. بدنام، فاسد، کثیف، هرزه


فرهنگ فارسی

گل ولای تیره ررنگ که ته جوی وحوض آب جمع می شود، لژن
( اسم ) ۱- گل سیاه و تیر. ته حوض و جوی آب و غیره : آن آبهای صافی را همچون لجن ودر دمکدر کرده است . ۲- شخص هرزه . یا به لجن کشیدن خود یا کسی را . خود یا او را مفتضح کردن رسوا ساختن : برای متابعت از دل هوسناک او حاضر نیستم دیگران را بلجن بکشم .
دهی جزئ دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر .

مواد جامد نامطلوب که در فرایند جداسازی یا آمایش (treatment) ته‌نشین می‌شود


فرهنگ معین

(لَ جَ ) گل سیاه که در ته مرداب ، جوی و آب های راکد می ماند.

لغت نامه دهخدا

لجن . [ ل َ ] (ع مص ) لیسیدن به زبان . || برگ کوفته به آرد یا به جو آمیختن جهت علف ستور. (منتهی الارب ).


لجن. [ ل َ ج َ ] ( اِ ) لژن. ( لغت نامه اسدی ). گل سیاه که در تک حوض و جوی و آبهای خفته پدید آید. گل سیاه یا مطلق گل. گل سیاه و تیره ته حوض و جوی آب و غیره. لوش. حماء. حمرَده. خلیش. حرمد. خرّه. خرّ. ( سروری ). حال. غلیژن. لجم. ( برهان ) :
پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجن .
رفیعالدین لنبانی ( از آنندراج ).
آن آبهای صافی را همچون لجن و درد مکدر کرده است. ( بهاءالدین ولد ).
ولیک عذر توان گفت پای سعدی را
در این لجن که فروشد نه اولین پاییست.
سعدی.
|| ( ص ) برخی هر چیز را که گل آغشته شده باشد لجن میگویند. ( برهان ). آغشته بود به گل. ( فرهنگ اسدی ) .
- لجن بهشت ؛ احمق و گول. ( آنندراج ).

لجن. [ ل َ ج َ ]( ع اِ ) برگ کوفته و با آرد آمیخته. ( منتهی الارب ).

لجن. [ ل َ ج َ ] ( ع مص ) درآویختن به چیزی. ( منتهی الارب ).

لجن. [ ل َ ] ( ع مص ) لیسیدن به زبان. || برگ کوفته به آرد یا به جو آمیختن جهت علف ستور. ( منتهی الارب ).

لجن. [ ل َ ج ِ ] ( ع اِ ) ریم و چرک. ( منتهی الارب ).

لجن. [ ل ِ ج ِ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 13500 گزی باختر ورزقان و 4 هزارگزی شوسه تبریز به اهر. جلگه. معتدل. دارای 603 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

لجن . [ ل َ ج َ ] (اِ) لژن . (لغت نامه ٔ اسدی ). گل سیاه که در تک حوض و جوی و آبهای خفته پدید آید. گل سیاه یا مطلق گل . گل سیاه و تیره ٔ ته حوض و جوی آب و غیره . لوش . حماء. حمرَده . خلیش . حرمد. خرّه . خرّ. (سروری ). حال . غلیژن . لجم . (برهان ) :
پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجن .

رفیعالدین لنبانی (از آنندراج ).


آن آبهای صافی را همچون لجن و درد مکدر کرده است . (بهاءالدین ولد).
ولیک عذر توان گفت پای سعدی را
در این لجن که فروشد نه اولین پاییست .

سعدی .


|| (ص ) برخی هر چیز را که گل آغشته شده باشد لجن میگویند. (برهان ). آغشته بود به گل . (فرهنگ اسدی ) .
- لجن بهشت ؛ احمق و گول . (آنندراج ).

لجن . [ ل َ ج َ ] (ع مص ) درآویختن به چیزی . (منتهی الارب ).


لجن . [ ل َ ج َ ](ع اِ) برگ کوفته و با آرد آمیخته . (منتهی الارب ).


لجن . [ ل َ ج ِ ] (ع اِ) ریم و چرک . (منتهی الارب ).


لجن . [ ل ِ ج ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 13500 گزی باختر ورزقان و 4 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. جلگه . معتدل . دارای 603 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

گل ولای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود، لوش، لش، کیوغ.

دانشنامه آزاد فارسی

لَجَن (ooze)
رسوباتی با بافت ریز، عمدتاً شامل مواد آلی، که در اعماق بیش از ۲هزار متری بستر اقیانوس یافت می شوند. انواع متفاوت لجن ها بر اساس اجزای اصلی تشکیل دهندۀ آن ها نام گذاری می شوند. لجن های سیلیسی از پوستۀ سیلیسی گیاهان میکروسکوپی دریایی (دیاتوم ها) و جانوران میکروسکوپی دریایی (رادیولوها)، و لجن های آهکی از پوستۀ کلسیتی جانوران میکروسکوپی (روزنه داران) و جلبک های شناور (کوکولیت ها) تشکیل شده اند.

فرهنگ فارسی ساره

لژن


فرهنگستان زبان و ادب

{sludge} [شیمی، مهندسی بسپار، مهندسی شیمی] مواد جامد نامطلوب که در فرایند جداسازی یا آمایش (treatment ) ته نشین می شود

واژه نامه بختیاریکا

لِقِن؛ نِهِل؛ نِرپ

پیشنهاد کاربران

در پارسی پهلوی؛ لجن= lajan لجن

حما

لجن ( Sludge ) :[ اصطلاح آب و فاضلاب ] مواد زاید جامد که در فرآیند تصفیه فاضلاب ته نشین می شوند, بعضی وقت ها زیست جامدات. می توانند آبگیری شوند, استفاده مجدد گردند یا دفع شوند.

لجن گرفتن


کلمات دیگر: