کلمه جو
صفحه اصلی

گردنکش


مترادف گردنکش : سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن فراز، مارد، متجاسر، متمرد، مستکبر، ناجم، نافرمانبردار، نافرمان، یاغ، یاغی

متضاد گردنکش : فرمانبردار، مطیع

فارسی به انگلیسی

defiant, disobedient, insurgent, outlaw, ruffian, refractory, stubborn, obstreperous

defiant, disobedient, insurgent, outlaw, ruffian


فارسی به عربی

عاصی

مترادف و متضاد

disobedient (صفت)
خیره، شیطان، سرکش، سرپیچ، متمرد، نامطیع، عاصی، گردن کش، نا فرمان

turbulent (صفت)
سرکش، اشفته، یاغی، گردن کش

unyielding (صفت)
سرکش، گردن کش

insubordinate (صفت)
سرکش، گردن کش، نا فرمان

refractory (صفت)
سرکش، سر سخت، گردن کش، مقاوم

سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن‌فراز، مارد، متجاسر، متمرد، مستکبر، ناجم، نافرمانبردار، نافرمان، یاغ، یاغی، ≠ فرمانبردار، مطیع


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شجاع دلیر : بونصر طیفور ... و تنی چند از گردنکشان غلامان سرایی ... . ۲ - سرکش طاغی عاصی : دلها بر متابعت و مطاوعت او قرار گرفت گردنکشان جهان سر بر خط فرمان او نهادند . ۳ - سرافراز مشهور . ۴ - متکبر مغرور . یا گردن کشان نظم ( شعر ) . شاعران نامدار .

فرهنگ معین

( ~ . کَ ) (ص فا. ) نافرمان ، سرکش ، باقدرت .

لغت نامه دهخدا

گردنکش. [ گ َ دَ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) کنایه از مردم باقوت و قدرت. ( برهان ). شجاع. قوی. دلیر :
یکی تاختن کرد با صدهزار
سواران گردنکش و نامدار.
فردوسی.
بونصر طیفور... و تنی چند از گردنکشان غلامان سرایی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271 ). امیران گردنکش ما همت بلند همه از آن بوده اند... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391 ). بردبار بود و گردنکش بود. ( قصص الانبیاء ص 1203 ). چنانکه هشتاد پادشاه گردنکش هلاک کرده بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 60 ).
نیست یک شیر تند گردنکش
که ترا رام و نرم گردن نیست.
مسعودسعد.
بساشیران گردنکش بسا پیلان گردون وش
همه کوشنده چون آتش همه جوشنده چون طوفان.
عبدالواسع جبلی ( دیوان ص 307 ).
چو فرمودسالار گردنکشان
که هر کس دهد زآنچه دارد نشان.
نظامی.
سپهدار و گردنکش و پیلتن
نکوروی و دانا و شمشیرزن.
سعدی ( بوستان ).
|| نافرمان. ( برهان ). سرکش. ( فرهنگ رشیدی ). یاغی.طاغی :
به بهرام گردنکش آواز داد
که اکنون ز مردی چه داری بیاد.
فردوسی.
هر کجا اندر جهان گردن کشی سر برکشید
تو برآوردی بشمشیر از تن و جانش دمار.
فرخی.
راست گفتی مخالفان بودند
پیش گردنکشان این لشکر.
فرخی.
مرا در پیرهن دیوی منافق بود و گردنکش
ولیکن عقل یاری داد تا کردم مسلمانش.
ناصرخسرو.
فلک در نیکویی انصاف دادت
سر گردنکشان گردن نهادت.
خاقانی.
دلها بر متابعت و مطاوعت او قرار گرفت و گردنکشان جهان سر بر خط فرمان او نهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || گردن فراز. ( آنندراج ). سرفراز و مشهور. معروف : حال این مرد دیگر است و حال خدمتکاران دیگر، او مردی گردنکش و مهتر شده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229 ).
سر سرفرازان و گردنکشان
ملک عزدین قاهر شه نشان.
نظامی.
|| جبار. ( مهذب الاسماء ):
به پیش از توگردنکشان داشتند
دمی چند بودند و بگذاشتند.
سعدی ( بوستان ).
|| متکبر. ( السامی ).

فرهنگ عمید

نافرمان، خودسر، یاغی.

پیشنهاد کاربران

تربگاه

سرکش _ طاغی _ عاصی _ عصیانگر _گردن فراز
مارد _ متجاسر _ متمرد _ مستکبر

ناجم _ نافرمانبردار _ نافرمان _ یاغ _ یاغی
خودسر

مارد

الود

قلدر. . . . زورگیر. . . . باجگیر. . . .


کلمات دیگر: