to clench, to fist
گره کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
گره کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - گره زدن عقده بستن . ۲ - دگمه بستن . ۳ - استوار کردن بند کردن .
مشت کردن دستها، به صورت گره در آوردن
جملات نمونه
مشتهای خود را گره کرد
he clenched his fists
لغت نامه دهخدا
گره کردن. [ گ ِ رِه ْ ک َدَ ] ( مص مرکب ) بند کردن. استوار کردن :
گنجه گره کرده گریبان من
بی گرهی گنج عراق آن من.
دشمن من این تن بدمهر مست
کرده گره دامن بر دامنم.
گنجه گره کرده گریبان من
بی گرهی گنج عراق آن من.
نظامی.
|| گره زدن :دشمن من این تن بدمهر مست
کرده گره دامن بر دامنم.
ناصرخسرو ( دیوان ص 279 ).
پیشنهاد کاربران
گریبان کسی را گره کردن: او را گرفتار کردن
گنجه گره کرده گریبان من
بی گرهی گنج عراق آن من
( خسرو و شیرین ص ۳۶۱ )
گنجه گره کرده گریبان من
بی گرهی گنج عراق آن من
( خسرو و شیرین ص ۳۶۱ )
کلمات دیگر: