مترادف لخته : بسته، دلمه، سفت، منعقد
لخته
مترادف لخته : بسته، دلمه، سفت، منعقد
فارسی به انگلیسی
clot (of blood)
clot, dollop, glob, gob, length, loaf, patch
فارسی به عربی
تربة , شحمة الاذن
مترادف و متضاد
بسته، دلمه، سفت، منعقد
گوشه، لخته، خاج، اویز، نرمه، بخشی از عضله یا مغز
خاک، کلوخ، لخته، دلمه
لخته، دلمه
لخته، خون منعقد شده در رگ
لخته، دلمه، خون بسته، علقه
فرهنگ فارسی
تودههای کوچکی از ذرات کلوئیدی که از تجمع ذرات ریز معلق پراکندهشده در یک سیال به دست میآید
تکه، پاره، حصه وتکه چیزی مثل لخته خون، تکه تکه
( صفت ) بسته منعقد دلمه .
پاره . لخت
( صفت ) بسته منعقد دلمه .
پاره . لخت
فرهنگ معین
( ~ .) (ص .) بسته ، منقعد، دلمه .
(لَ تِ) (اِ.) پاره ای از هر چیز، تکه .
(لَ تِ ) (اِ. ) پاره ای از هر چیز، تکه .
( ~ . ) (ص . ) بسته ، منقعد، دلمه .
( ~ . ) (ص . ) بسته ، منقعد، دلمه .
لغت نامه دهخدا
لخته. [ ل َ ت َ / ت ِ ] ( ص ، اِ ) پاره. ( برهان ) ( اوبهی ). لخت. ( آنندراج ) ( برهان ) :
یا زنده شبی از غم او آنکه درست است
از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره.
- لخته شدن خون و غیره ؛ بستن آن . دَلمه شدن آن. لخت شدن آن.
- لخته کردن ؛ کلچیدن.
یا زنده شبی از غم او آنکه درست است
از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره.
خسروانی ( ازحاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
|| بسته. دَلمه.- لخته شدن خون و غیره ؛ بستن آن . دَلمه شدن آن. لخت شدن آن.
- لخته کردن ؛ کلچیدن.
فرهنگ عمید
تودۀ سفت و لزج خون.
فرهنگستان زبان و ادب
{floc} [شیمی، مهندسی محیط زیست و انرژی] توده های کوچکی از ذرات کلوئیدی که از تجمع ذرات ریز معلق پراکنده شده در یک سیال به دست می آید
واژه نامه بختیاریکا
( لَخته ) استوار و قرص؛ سفت و محکم
کالووه؛ لَهده؛ لَختاره؛ کُوالِه
کالووه؛ لَهده؛ لَختاره؛ کُوالِه
پیشنهاد کاربران
تغییر نام پنیر سین بیوتیک
لخته ( Floc ) :[ اصطلاح آب و فاضلاب ]توده های ذره ای و یا باکتریایی که در فاضلاب شبیه توده های پشمی به نظر می رسند. در فرآیندهای بیولوژیکی همانند هوادهی گسترده یا لجن فعال و دیگران لخته شامل میکرو ارگانیزمهای هوازی یا بی هوازی است. برای کاربردهای صنعتی منعقدکننده ها استفاده می شوند.
در زبان لری به لخته خون کُهتَه می گویند
لخته حالتی از جسم جامد است و حالت ژله ای است.
در زبان لری لِخ به معنی شل و ول است
در زبان لری لِخ به معنی شل و ول است
کلمات دیگر: