کلمه جو
صفحه اصلی

لجوج


مترادف لجوج : تخس، جسور، خودراء ی، خودسر، خودکامه، خیره سر، زکاره، ستیزه جو، ستیزه کار، ستیهنده، کله شق، گستاخ، مستبد، معاند، یک دنده

برابر پارسی : ستیهنده

فارسی به انگلیسی

intractable, mulish, obdurate, obstinate, balky, bulldog, contrary, dogged, hardheaded, ornery, pigheaded, refractory, stiff-necked, stubborn, sullen, willful, splenetic, cussed, pertinacious

pertinacious, obstinate, mulish


balky, bulldog, contrary, dogged, hardheaded, intractable, mulish, obdurate, obstinate, ornery, pigheaded, refractory, stiff-necked, stubborn, sullen, willful, splenetic


فارسی به عربی

اصرار , عنید , فاسد , قاسی

مترادف و متضاد

persistent (صفت)
پایا، مزمن، مصر، ماندگار، مداوم، لجوج، سمج، مقاوم، ایستادگی کننده

opinionated (صفت)
خود رای، خود سر، لجوج، مستبد

dogged (صفت)
ترشرو، یک دنده، سخت، سر سخت، لجوج

obstinate (صفت)
خود رای، یک دنده، ستیز گر، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج

set (صفت)
دقیق، روشن، لجوج، واقع شده

stubborn (صفت)
خیره، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، سرکش، ستیز جو، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج، سمج

stuffy (صفت)
اوقات تلخ، خفه، بد اخم، محافظه کار، دلتنگ کننده، لجوج

intractable (صفت)
ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه

obstreperous (صفت)
دعوایی، پر سر و صدا، لجوج، پر هیاهو، غوغایی

pertinacious (صفت)
کله شق، لجوج، سمج

mulish (صفت)
ترشرو، کله شق، چموش، لجوج، قاطر مانند

obdurate (صفت)
بی عاطفه، سنگ دل، لجوج، سخت دل، سرخت

dour (صفت)
سخت، لجوج

irrefragable (صفت)
لجوج، تسلیم نشدنی، رد نکردنی، غیر قابل انکار و تکذیب

waspish (صفت)
کج خلق، لجوج، نیش دار، زنبور وار

تخس، جسور، خودراء‌ی، خودسر، خودکامه، خیره‌سر، زکاره، ستیزه‌جو، ستیزه‌کار، ستیهنده، کله‌شق، گستاخ، مستبد، معاند، یک‌دنده


فرهنگ فارسی

ستیزه کار، ستیهنده، لجباز
( صفت ) ستیزه کننده ستهنده یک دنده : مردمان آمل ضعیف اند ولیکن گوینده و لجوج ...

فرهنگ معین

(لَ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار لج باز و یک دنده .

لغت نامه دهخدا

لجوج. [ ل َ ] ( ع ص ) ستیهنده. لجوجة ( الهاء للمبالغة ). ( منتهی الارب ). ژکاره. ( لغت نامه اسدی ). ستیزه کیش. ( مهذب الاسماء ). عنید. ستهنده. ( دهار ) ( زمخشری ). لج کننده بسیار. لج باز. خِلف ْ. ( منتهی الارب ). ستیزه کننده. سِترگ. ( فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). سپیدچشم. ستیزنده. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ). یکدنده. یک پهلو. حکر. ستیزه کار. عنود. کله شق. خیره چشم. سرسخت. سخت سر: مردمان آمل ضعیفند ولیکن گوینده و لجوج و ایشان را جای سخن بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470 ). امیر ماضی [محمود] چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود یکروز گفت. ( تاریخ بیهقی ص 179 ). با آنکه چنین حدود نگاهداشتی لجوجی بودی از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی ص 396 ). ابوالقاسم کثیر را بباید گفت تا خویشتن را بدودهد و لجوجی و سخت سری نکند. ( تاریخ بیهقی ص 371 ).
این لجوجیت سخت پیکاریست
وان رکیکیت سست پیمانیست.
مسعودسعد.
تا گرفتاری تو در عقل لجوج
از تو این سودا همه سودا بود.
عطار.
هر که در عقل لجوج خویش ماند
زین سخن خواند مرا دیوانه ای.
عطار.
چند گوئی ای لجوج بی صفا
این فسون دیو پیش مصطفا.
مولوی.

فرهنگ عمید

ستیزه کار، ستیهنده، لجباز.

گویش اصفهانی

تکیه ای: laǰbâz
طاری: laǰvâz
طامه ای: laǰvâz
طرقی: laǰvâz
کشه ای: laǰvâz
نطنزی: laǰbâz


واژه نامه بختیاریکا

بُهر؛ کَلَج؛ سَی نَر پیشِه؛ کلخته؛ یه رَه

جدول کلمات

یکدنده

پیشنهاد کاربران

سخت سر _ سرسخت

سماجت

زنبور وار . نیش دار

غد. [ غ ُدد ] ( ع ص ) در تداول عامه به معنی خودبین و بیشتر در جوان گویند: بچه ی غدی است، یک دنده، لجباز.
مثال، چقدر غدی!
غد بودن از صفات رذیله است.

بَد رَگ

ژکاره

کسی که مخالف میل طرفش رفتار کند


کلمات دیگر: