گرزن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
اسم: گرزن (پسر) (فارسی)
معنی: تاجی که شاهان بر سر می گذاشتند
معنی: تاجی که شاهان بر سر می گذاشتند
مترادف و متضاد
مادگی، الت مادگی گل، گرزن
فرهنگ فارسی
تاج، تاج مرصع قدیمی که روی تخت بالای سرشاهان بوده، گرزین هم گویند، دراصطلاح گیاه شناسی:طرزقرارگرفتن گلهادربالای شاخه ها
( اسم ) ۱ - تاج و نیم تاجی که از دیبا می بافتند بزر و گوهر مغرق کرده و آنرا بر بالای سر شاه می آویختند : آنکه اهل درزن باشد نه سزای گرزن باشد . ۲ - گل آذینی است محدود که ساق. گل دهند. ( پای. گل ) آن بپای. گل فرعی بعدی منتهی میشود . این پایه های گل دار از طرفی رشد و نمو انتهایی ساقه را محدود میسازند و از طرفی در تولید انشعابات فرعی آن موثرند . اگر انشعابات پای. ماقبل انجام شود گرزن را یکسویه و اگر از دو جانب باشد آنرا دو سویه گویند . گاهی انشعابات گلهای بعدی بتناوب از طرفین پایه های ماقبل انجام میشود و در این صورت گرزن را مارپیچی نامند .
( اسم ) ۱ - تاج و نیم تاجی که از دیبا می بافتند بزر و گوهر مغرق کرده و آنرا بر بالای سر شاه می آویختند : آنکه اهل درزن باشد نه سزای گرزن باشد . ۲ - گل آذینی است محدود که ساق. گل دهند. ( پای. گل ) آن بپای. گل فرعی بعدی منتهی میشود . این پایه های گل دار از طرفی رشد و نمو انتهایی ساقه را محدود میسازند و از طرفی در تولید انشعابات فرعی آن موثرند . اگر انشعابات پای. ماقبل انجام شود گرزن را یکسویه و اگر از دو جانب باشد آنرا دو سویه گویند . گاهی انشعابات گلهای بعدی بتناوب از طرفین پایه های ماقبل انجام میشود و در این صورت گرزن را مارپیچی نامند .
هرنوع گلآذین محدود
فرهنگ معین
(گَ زَ ) (اِ. ) تاج ، تاج مرصع . گرزین هم گفته شده .
لغت نامه دهخدا
گرزن. [ گ َ زَ ] ( اِ ) تاج مرصع که در قدیم بالای سر پادشاهان عجم آویختندی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تاج مرصعی بود کیان را بسیار بزرگ و سنگین و آن را بر بالای تخت محاذی سر ایشان با زنجیر طلا می آویختند. گویند در آن صد دانه مروارید بود هر یک بقدر بیضه گنجشکی وآن به انوشیروان رسید و عربان آن را قنقل بر وزن منقل گفتندی و قنقل کیله و پیمانه بزرگ را گویند. ( جهانگیری ) ( برهان ). نیم تاجی بود از دیبا بافته و جواهردر او نشانده. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ) :
او شاه نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است.
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن.
مرا بر سر نهاد از فخر گرزن.
یکی نغز طاوس بگشاده پر.
ز گوهر چهل گرزن خسروی.
به فر وجاهش آراست یاره و گرزن.
ز شادکامی بر فرق سر نهد گرزن.
آن تاج را مگیرش و زین تخت مفکنش.
گرزن. [ گ َ زَ ] ( اِ ) از جمله مهمترین انواع گل آذین ها گرزن است.گرزن که هر دم گل آن به یک گل ختم میشود از یک طرف یا دو طرف آن دم گلهای دیگر بیرون می آید که به گلی ختم میشود و گرزن یک طرفی یا دو طرفی میسازد و ممکن است متناوباً یک دم از گلی از راست و یکی از چپ خارج شود. ( گیاه شناسی گل گلاب ص 176 ). رجوع به گل آذین شود.
او شاه نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است.
یوسف عروضی.
تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته بر سر نهاده و پای کوفت و ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر. ( تاریخ بیهقی ).شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن.
منوچهری.
چو بشنید این سخن را خواجه از من مرا بر سر نهاد از فخر گرزن.
( ویس و رامین ).
برافراز گرزن ز یاقوت و زریکی نغز طاوس بگشاده پر.
اسدی.
ز یاقوت سیصد کمر بیغوی ز گوهر چهل گرزن خسروی.
اسدی.
بنام و ذکرش پیراست منبر و خطبه به فر وجاهش آراست یاره و گرزن.
مسعودسعد.
موافقان ترا روزگار دولت توز شادکامی بر فرق سر نهد گرزن.
سوزنی.
ای پادشا که گرزن و تختت بکار نیست آن تاج را مگیرش و زین تخت مفکنش.
سوزنی.
گرزن. [ گ َ زَ ] ( اِ ) از جمله مهمترین انواع گل آذین ها گرزن است.گرزن که هر دم گل آن به یک گل ختم میشود از یک طرف یا دو طرف آن دم گلهای دیگر بیرون می آید که به گلی ختم میشود و گرزن یک طرفی یا دو طرفی میسازد و ممکن است متناوباً یک دم از گلی از راست و یکی از چپ خارج شود. ( گیاه شناسی گل گلاب ص 176 ). رجوع به گل آذین شود.
گرزن . [ گ َ زَ ] (اِ) از جمله ٔ مهمترین انواع گل آذین ها گرزن است .گرزن که هر دم گل آن به یک گل ختم میشود از یک طرف یا دو طرف آن دم گلهای دیگر بیرون می آید که به گلی ختم میشود و گرزن یک طرفی یا دو طرفی میسازد و ممکن است متناوباً یک دم از گلی از راست و یکی از چپ خارج شود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 176). رجوع به گل آذین شود.
گرزن . [ گ َ زَ ] (اِ) تاج مرصع که در قدیم بالای سر پادشاهان عجم آویختندی . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاج مرصعی بود کیان را بسیار بزرگ و سنگین و آن را بر بالای تخت محاذی سر ایشان با زنجیر طلا می آویختند. گویند در آن صد دانه مروارید بود هر یک بقدر بیضه ٔ گنجشکی وآن به انوشیروان رسید و عربان آن را قنقل بر وزن منقل گفتندی و قنقل کیله و پیمانه ٔ بزرگ را گویند. (جهانگیری ) (برهان ). نیم تاجی بود از دیبا بافته و جواهردر او نشانده . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ) :
او شاه نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است .
تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته بر سر نهاده و پای کوفت و ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر. (تاریخ بیهقی ).
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن .
چو بشنید این سخن را خواجه از من
مرا بر سر نهاد از فخر گرزن .
برافراز گرزن ز یاقوت و زر
یکی نغز طاوس بگشاده پر.
ز یاقوت سیصد کمر بیغوی
ز گوهر چهل گرزن خسروی .
بنام و ذکرش پیراست منبر و خطبه
به فر وجاهش آراست یاره و گرزن .
موافقان ترا روزگار دولت تو
ز شادکامی بر فرق سر نهد گرزن .
ای پادشا که گرزن و تختت بکار نیست
آن تاج را مگیرش و زین تخت مفکنش .
او شاه نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است .
یوسف عروضی .
تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته بر سر نهاده و پای کوفت و ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر. (تاریخ بیهقی ).
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن .
منوچهری .
چو بشنید این سخن را خواجه از من
مرا بر سر نهاد از فخر گرزن .
(ویس و رامین ).
برافراز گرزن ز یاقوت و زر
یکی نغز طاوس بگشاده پر.
اسدی .
ز یاقوت سیصد کمر بیغوی
ز گوهر چهل گرزن خسروی .
اسدی .
بنام و ذکرش پیراست منبر و خطبه
به فر وجاهش آراست یاره و گرزن .
مسعودسعد.
موافقان ترا روزگار دولت تو
ز شادکامی بر فرق سر نهد گرزن .
سوزنی .
ای پادشا که گرزن و تختت بکار نیست
آن تاج را مگیرش و زین تخت مفکنش .
سوزنی .
فرهنگ عمید
۱. تاج مرصع که در قدیم روی تخت بالای سر پادشاهان می آویخته اند، تاج.
۲. طرز قرار گرفتن گل ها بر روی شاخه ها، مانند گل گاوزبان.
۲. طرز قرار گرفتن گل ها بر روی شاخه ها، مانند گل گاوزبان.
دانشنامه عمومی
در کالبدشناسی جمجمه، به نقطه تلاقی خط گیجگاهی بالایی با درز تاجی، گَرزَن یا استفانیون (انگلیسی: Stephanion) می گویند. گرزن در فارسی و استفانیون در یونانی هر دو به معنی تاج هستند.
wiki: گرزن
فرهنگستان زبان و ادب
{cyme} [زیست شناسی- علوم گیاهی] هرنوع گل آذین محدود
کلمات دیگر: