مترادف کافی : بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی، باکفایت
برابر پارسی : بسنده، بایسته، بس
sufficient, enough
adequate, all right, ample, due, comfortable, competent, enough, satisfactory, sufficient, working
کافي , تکافو کننده , مناسب , لا يق , صلا حيت دار , بسنده , مساوي , رسا , متساوي بودن , مساوي ساختن , موثر بودن , شايسته بودن , فراخ , پهناور , وسيع , فراوان , مفصل , پر , بيش از اندازه , ياداش دادن به , ترقي کردن , تاوان دادن , بس , شايسته , قانع
بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی
باکفایت
۱. بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی
۲. باکفایت
کافی . (اِخ ) لقب ابوالفرج رونی . رجوع به ابوالفرج بن مسعود رونی شود.
کافی . (اِخ ) لقب شیخ محمدبن یوسف . او راست «الحصن والجنة علی عقیدة اهل السنة» شرحی است بر کتاب غزالی در پند و نصیحت و در 1324 در بولاق ضمیمه السیف الیمانی طبع شده است . (از معجم المطبوعات 1547).
کافی . (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
کافی . (اِخ ) یکی از کتابهای چهارگانه یا اصول اربعه ٔ مذهب شیعه که روایتهای شیعه در آن فراهم آمده . مؤلف این کتاب محمدبن یعقوب کلینی است و در 329 هَ .ق . درگذشته است . (فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه ج 2).
مسعودسعد.
مولوی .
مولوی .
مسعودسعد.
بسنده، بس