مترادف لحاظ : دید، ملاحظه، نظر، نگرش، دیدگاه، زاویه، منظر
برابر پارسی : نگرش، نگر، دید، رو، دیدگاه
point of view, respect, attention
respect
دید، ملاحظه، نظر، نگرش
دیدگاه، زاویه، منظر
۱. دید، ملاحظه، نظر، نگرش
۲. دیدگاه، زاویه، منظر
لحاظ. [ ل َ ] (ع اِ) دنبال چشم متصل به صُدغ . (منتهی الارب ). مؤخر عین . یعنی گوشه ٔ چشم که سوی گوش بود. و فی الخلاص ، لحاظ بالکسر؛ دنبال چشم . گوشه ٔ چشم از سوی گوش . (دهار).
لحاظ. [ ل ِ ] (ع اِ) داغی است زیر چشم . (منتهی الارب ). داغ که بر گوشه ٔچشم اشتر نهند. (مهذب الاسماء). || پر سترده از بال مرغ . (منتهی الارب ). || پر اعلای تیر. || نظر. جهت . جنبه . اعتبار. حیثیت .
- از این لحاظ ؛ از این نظر. از این حیث .
- از لحاظِ ؛ از نظرِ. از جهت ِ.
لحاظ. [ ل ِ ] (ع مص ) نگاه داشتن به چشم چیزی را. (منتهی الارب ). || ملاحظة. دیدن .
دیدگاه