کلمه جو
صفحه اصلی

لال


مترادف لال : ابکم، اصم، الکن، بی زبان، گنگ، احمر، سرخ، لعل

متضاد لال : گویا

فارسی به انگلیسی

dumb, mute, inarticulate, silent, speechless, voiceless

dumb


فارسی به عربی

اخرس
صامت

مترادف و متضاد

dumb (صفت)
بی معنی، بی صدا، کند ذهن، گنگ، لال، بی کله، زبان بسته

mute (صفت)
ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی

speechless (صفت)
صامت، گنگ، لال

ابکم، اصم، الکن، بی‌زبان، گنگ ≠ گویا


احمر، سرخ


لعل


۱. ابکم، اصم، الکن، بیزبان، گنگ
۲. احمر، سرخ
۳. لعل ≠ گویا


فرهنگ فارسی

قلعه ای بود در طبرستان .
کسی که زبانش میگیردونمی توانددرست حرف بزند، لعل، به معنی سرخ رنگ وسرخ نیزگفته اند
۱- ( صفت ) سرخ احمر : دولب چو نار کفیده دورخ چوسوسن سرخ دو رخ چو نار شکفته دو لب چو لال. لال . ( عنصری لغ. ) ۲- ( اسم ) لعل .
نام قلعتی به طبرستان

فرهنگ معین

(ص . ) بی زبان ، گنگ .
۱ - (ص . ) سرخ ، سرخ رنگ . ۲ - (اِ. ) لعل .

(ص .) بی زبان ، گنگ .


1 - (ص .) سرخ ، سرخ رنگ . 2 - (اِ.) لعل .


لغت نامه دهخدا

لال. ( ص ) زبان گرفته. ( برهان ). بی زبان . مقابل گویا. که گفتن نتواند. که گفتن نداند. اَخرَس. گنگ. اَبکم. بکیم. ( منتهی الارب ) :
روزی به بدش هر که سخن گفت زبانش
هر چند سخن گوی و فصیح است شود لال.
فرخی.
من جز که به مدح رسول و آلش
از گفتن اشعار گنگ و لالم.
ناصرخسرو.
گاه سخن بر بیان سوارِ فصیحیم
گاه محال و سفه پیاده و لالیم.
ناصرخسرو.
از آن پس کم فصاحت بنده گشته ست
چگونه بنده باشم پیش لالی.
ناصرخسرو.
پسری داشت لال و نابینا پیش آورد که دعا کن. ( قصص الانبیاء ص 190 ). آن پیرزن می آمد و آن پسر لال و زن و کودکی بر دوش گرفته. ( قصص الانبیاء ص 191 ).
بجنب قدر رفیعش مدار انجم پست
به پیش رأی منیعش زبان حجت لال.
انوری.
گوش آن کس نوشد اسرارجلال
که چو سوسن ده زبان افتاد لال.
مولوی.
|| رنگ سرخ. ( برهان ). به معنی رنگ سرخ مشترک است میان فارسی و هندی. ( غیاث ) :
دو لب چو نار کفیده دو رخ چو سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو لب چو لاله لال.
عنصری.
|| ( اِ ) لعل. بلخش. بدخشی . نام جوهری است گرانمایه که رنگ آن سرخ باشد و بهترین اجناس آن از کوه بدخشان حاصل شود و معرب آن لعل است. ( جهانگیری ). لعل و آن گوهری است گرانمایه که معدن آن در بدخشان است و به عربی لعل گویند و بعضی گویند لعل معرب لال است. ( برهان ). صاحب آنندراج گوید. در رساله خواص جواهر گفته لعل در روزگار قدیم نبوده وقتی به زلزله کوهی خراب شد و لعل پدیدار آمد و آن گوهر به هفت لون متغایر است و بهترین آنها رنگ رمانی است از این جهت لعل را لال گویند که سرخ است و همچنین لاله و لالکاکه در اصل لال لکا بوده یعنی سرخ سختیان و لالس نوعی از بافته ابریشمی است سرخ رنگ مخفف لال لاس مرکب از لال مذکور و از لاس که نوعی است از ابریشم فروتر از انواع دیگر. ( آنندراج ).

لال. ( اِخ ) نام جد پدر احمدبن علی بن احمد فقیه و جعدی و مازنی و غفاری. ( منتهی الارب ).

لال. ( اِخ ) نام قلعتی به طبرستان. ( طبقات ناصری ، از تاریخ جهانگشای جوینی حاشیه ص 199 ج 2 ) .

لال . (اِخ ) نام جد پدر احمدبن علی بن احمد فقیه و جعدی و مازنی و غفاری . (منتهی الارب ).


لال . (اِخ ) نام قلعتی به طبرستان . (طبقات ناصری ، از تاریخ جهانگشای جوینی حاشیه ٔ ص 199 ج 2) .


لال . (ص ) زبان گرفته . (برهان ). بی زبان . مقابل گویا. که گفتن نتواند. که گفتن نداند. اَخرَس . گنگ . اَبکم . بکیم . (منتهی الارب ) :
روزی به بدش هر که سخن گفت زبانش
هر چند سخن گوی و فصیح است شود لال .

فرخی .


من جز که به مدح رسول و آلش
از گفتن اشعار گنگ و لالم .

ناصرخسرو.


گاه سخن بر بیان سوارِ فصیحیم
گاه محال و سفه پیاده و لالیم .

ناصرخسرو.


از آن پس کم فصاحت بنده گشته ست
چگونه بنده باشم پیش لالی .

ناصرخسرو.


پسری داشت لال و نابینا پیش آورد که دعا کن . (قصص الانبیاء ص 190). آن پیرزن می آمد و آن پسر لال و زن و کودکی بر دوش گرفته . (قصص الانبیاء ص 191).
بجنب قدر رفیعش مدار انجم پست
به پیش رأی منیعش زبان حجت لال .

انوری .


گوش آن کس نوشد اسرارجلال
که چو سوسن ده زبان افتاد لال .

مولوی .


|| رنگ سرخ . (برهان ). به معنی رنگ سرخ مشترک است میان فارسی و هندی . (غیاث ) :
دو لب چو نار کفیده دو رخ چو سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو لب چو لاله ٔ لال .

عنصری .


|| (اِ) لعل . بلخش . بدخشی . نام جوهری است گرانمایه که رنگ آن سرخ باشد و بهترین اجناس آن از کوه بدخشان حاصل شود و معرب آن لعل است . (جهانگیری ). لعل و آن گوهری است گرانمایه که معدن آن در بدخشان است و به عربی لعل گویند و بعضی گویند لعل معرب لال است . (برهان ). صاحب آنندراج گوید. در رساله ٔ خواص جواهر گفته لعل در روزگار قدیم نبوده وقتی به زلزله کوهی خراب شد و لعل پدیدار آمد و آن گوهر به هفت لون متغایر است و بهترین آنها رنگ رمانی است از این جهت لعل را لال گویند که سرخ است و همچنین لاله و لالکاکه در اصل لال لکا بوده یعنی سرخ سختیان و لالس نوعی از بافته ٔ ابریشمی است سرخ رنگ مخفف لال لاس مرکب از لال مذکور و از لاس که نوعی است از ابریشم فروتر از انواع دیگر. (آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. لعل.
۲. (صفت ) سرخ، رنگ سرخ: دو لب چو نار کفیده دو برگ سوسن سرخ / دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالهٴ لال (عنصری: ۳۷۶ ).
کسی که زبانش می گیرد و نمی تواند درست حرف بزند، گنگ.

کسی که زبانش می‌گیرد و نمی‌تواند درست حرف بزند؛ گنگ.


۱. لعل.
۲. (صفت) سرخ؛ رنگ سرخ: ◻︎ دو لب چو نار کفیده دو برگ سوسن سرخ / دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالهٴ لال (عنصری: ۳۷۶).


دانشنامه عمومی

لال (ترانه لیدی گاگا). «لال» (به انگلیسی: Speechless) ترانه ای ضبط شده و اجرا شده از لیدی گاگا، هنرمند اهل ایالات متحده آمریکا است. این ترانه در سومین آلبوم چندآهنگه او به نام هیولای شهرت قرار داشت. این ترانه را گاگا و پدرش، جوزف جرمنوتا، سروده اند. «لال» برای تحمل کردن «عمل جراحی باز قلب» توسط پدر گاگا برای درمان دریچه آئورت او و به عنوان یک یادآوری برای قدردانی گاگا از والدینش، سروده شده است. «لال» ترس لیدی گاگا را از مرگ هیولا، توصیف می کند."

لآل - جمع لؤلؤ به معنی مروارید


لال به کسی گفته می شود که توانایی حرف زدن ندارد .(ناتوان از حرف زدن)


گویش مازنی

/laal/ لال – گنگ

لال – گنگ


گویش دزفولی

نوعی پارچه


واژه نامه بختیاریکا

( لال * ) گل لاله
صاف؛ یکدست؛ یکنواخت؛ بدون آج و برجستگی؛ صحرای صاف؛ پرتگاه عمودی
گُنگه؛ گُنگِلاس

پیشنهاد کاربران

کسی که در صحبت کردن عاجز است

لالَ lala: [اصطلاح صنایع دستی] گل لاله ( نوعی نقش )

ریشه یابی کلمات کر - کور - لال✅

این کلمات کاملا ترکی هستند و در این پست ریشه ی آن هارا بیان خواهم کرد.
💢💢💢💢
واژه ی kar و k�r ( kor ( را
ازبک ها در کنار استفاده از کلمه kar واژه ی گارانگ را استفاده میکنند که بی ارتباط با kar نیست
احتمالا این این کلمه قارانیق باشد
گرچه دوستان این کلمه را سوغدی میدانند اما در ریشه یابی این کلمه دست و پا میزنند❗️
ازبک ها به کر garang می گویند که طبق قاعده ی ترکی این کلمه قارانیق هست که به کلمه قارا سیاه میرسد مشتقات آن بسیار است که رایج ترین آن قارانلیق در بین مردم است.
واژه ی کر و کور در ترک ها با لغات مختلف ولی تبدیل شونده هستند
مثلا تاتار ها به این کلمه سوقیر میگویند در صورتی که ترکیه باشکورت ها و نوغای ها این کلمه را به صورت ساغیر معنی کر استفاده میکنند.
این میتواند یه سرنخ برای پیدا کردن ریشه این دو کلمه باشد
ترکمن ها در حالت دیگر به این کلمه t�nt که از ریشه t�n به معنی تاریکی است استفاده میکنند
که در ترکی امروزی این کلمه در حالت D�n به معنی دیروز بکار میرود و در قدیم به معنی تاریکی بوده من با آوردن کلمه ی t�nt خواستم بحث را به قارانیق و قارانلیق بکشم میبینید که همه به تاریکی , پوچی و سیاهی ختم میشود.
🅾️🅾️🅾️🅾️
قارانیق دی
کور است
کسی که تاریک میبیند کسی که سیاهی میبیند و این لغت به احتمال زیاد به کور ها استفاده میشده که به حالت kar و در فارسی به صورت کر استفاده میشود ما حتی فعل این کلمه را در بین ترکان داریم که به صورت karıxmaq استفاده میشود که قطعا به سیاهی و پوچی ختم میشود
سن ایشینده کاریخدین
و حتی واژه ی korlamaq هم زیاد دور با بحث ما نیست این کلمه واژه ی بسیار خوبی برای خراب کردن در ترکی است
تبدیل شدن معنی قارانیق از حالت کور به کر و یا برعکس بخاطر این بوده که مردم آن هارا در یک دید میدیده اند و دوما اینکه در مفهوم اشتراک معنی داشتند که به پوچی و تباهی میرسید ماجرا به حرف بنده آن جایی قدرت میبخشد که اویغور ها به کور قاریغو ( قاریقی ) میگویند
این کلمه کاملا معلوم است که از ترکی به سوغدی و حتی وارد پهلوی شده.

و اما واژه ی لال:✅
لال مطمئنم که این یال بوده و بی ارتباط با واژه ی یالاماق به معنی لیسیدن نیست.
از جمله تبدیل شدن های حرف ی به ل میتواند پیشوند لاپ - یاپ ذکر کرد که این کلمه از ریشه یاپماق به معنی ترین است.
لاپ گوزل - یاپ گوزل
مشتقات کلمه ی یال را به عنوان مثال میتوانیم معروفترین هایشان را به صورت یالین به معنی لخت / یالقیز به معنی تنها / یالاماق به معنی لیسیدن که مرتبط با زبان است و واژه ی معروف یالان را اشاره کرد.
💢💢💢💢
یالدی - لالدی
از برداشتی که از مشتقات شد همه ی آن ها به نقص و دارای یگانگی بودن اشتراک داشتند به خصوص واژه ی یالقیز یا یالنیز به حرف بنده قوت میبخشد .
یالین هم که معنی لخت را دارد و در بین مردم واژه آیاق یالین پا برهنه معروف است .
حال معنی لال - یال مشخص است چیست
کسی که ناقص است
کسی که تواناییش کم است
کسی که چیزی از اصل و باطن خودش کم شده ( تفهیم شده با یالاماق )
🌀در واقع میشود گفت که واژه ی یال بن و پایه ی مشتقات آن است ( به معنی ناقص و کم دارا به صورت اصطلاحی به معنی پوست کنده )
با این همه میتوانیم کلمه ی یالان را به معنی دروغ معنی کنیم چیزی که ناقص و بی ارزش میکند و حتی کلمه ی یالتاق به معنی چاپلوس
یال ایت اق
حالتی است که انسان را خار و بی ارزش میکند.
اگر ما بخواهیم یال را در حالت کلی معنی کنیم به معنی غیر خود کفا و بی ارزش است نا چیز است
یالوارماق
یال اسب و کلماتی از این قبیل دقیقا در یک مسیر قرار دارند . ⏺

امیدوارم با خواندن این پست لذت برده باشید و زبان ترکی را زنده نگه داریم.
♻️♻️♻️

اخرس

لالیدن.
لالاندن کسی.

کور ، لال، کر
《واژگانی فارسی هستند》
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
کر وکور از ریشه ی ( گور ) در پارسی هستند. و با واژه ی تاریکی هم ارتباط دارند.

جناب ( ع ) گفت با واژگان�گارانگ، سوقیر، �t�ntدر ترکی ارتباط دارد. این واژگان از دید آوایی وحروف کمترین ارتباط با کور و کر را دارند.

خود گارانگ هم به احتمال زیاد ازریشه ( گور ) به معنی تاریک است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
لال هم واژه ای فارسی است.

لال از ریشه ی ( رام، لار ) است.

پارسی: لال ( گنگ و بی سدا )
ارمنی: lurr ( بی سدا )
اسپانیایی: arrular ( آرامش )
آلمانی: lullen ( آرام کردن )
انگلیسی: lull ( آرام ) و lullaby ( لالایی )

واژه "لال" یا "لار" به معنی "آرام و بی تلاطم و هموار" است و احتمالن نام شهر "لار" در استان پارس نیز به معنی دشت هموار می باشد. نام مرغ یا خروس "لاری" نیز به معنی پرنده ای است که گردنش صاف و کشیده است.

آقای ( ع ) شما میگی لال در ترکی با واژگان =
دیل، یالان، یالاماق در ارتباط هست.
منم میگم، در فارسی هم، با لب و لیس
در ارتباط هست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
🚫《واژه ی لال ازریشه ی=لام و لار.
واژه ی کر و کور از ریشه ی=گور.
وکاملا فارسی هستند. 》🚫
آقا یا بانوی ( ع ) شما ریشه یابی نکردید ، تنها واژگانی شبیه به کر ، کور و لال در ترکی را گفته اید.
همچنین از یاد نبریم که بسیاری از واژگان عربی ، فارسی، چینی در ترکی به شکل های گوناگون بکار رفته اند ولی ریشه شان ترکی نیست.

حالا ببینیم کی در ریشه یا بی دست و پا میزند. . .


کلمات دیگر: