گردنده
فارسی به انگلیسی
turning (round), rotating, [fig.] changeable
circulator, gyrator, moving, rotary, rotatory
فارسی به عربی
عداء , متنقل
مترادف و متضاد
گردنده، چرخنده، چرخ دار، دور زننده
گردنده، ولگرد، دونده، گشتی، ریشه هوایی، افسر پلیس، اداره کننده شغلی
اواره، گردنده، بی ربط، بی ترتیت
متحرک، سیار، گردنده، گردشی
متحرک، سیار، گردنده
گردنده، دوار، چرخشی، چرخنده
گردنده
گردنده، چرخنده، راجعه، رجعی، دورانی
گردنده، دوار، چرخنده
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) گردان دوار : چرخ گردنده ۲ - از جایی بجایی رونده : و گروهی از ایشان ( مردم سودان ) گردنده اند هم اندرین ناحیت خویش و هر جایی که رگ زر بیشتر یابند فرود آیند . ۳ - متغیر متلون : گیتیت چنین آمده گردنده بدین سان هم باد برین آمد و هم باد فرودین . ( رودکی ) ۴ - سیاره ( ستاره ) : از چندین هزار ستاره که میبینیم هفت است که گردنده است ... .
لغت نامه دهخدا
گردنده. [ گ َ دَ دَ / دِ ] ( نف ) چرخنده. گردان. حرکت کننده. دوار : و گردنده اند از بر چراگاه و گیاخوار تابستان و زمستان. ( حدود العالم ).
که آن آفرین باز نفرین شود
وز او چرخ گردنده پرکین شود.
خم چرخ گردنده را بنگرد.
این جهان زیر نگین خلفای تو کند.
که دادارش چنین گردنده کرده ست.
با قامت فرتوتی و با قوت برنا.
گردنده فلک ز بهر کاری بوده ست.
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
مگرداد از این خسروی نام او.
خانه را گردنده بیند منظرت.
آنکه با گردنده گرداننده هست.
بر طریق راست رو چون باد گردنده مباش
گاه با باد شمال و گاه با باد صبا.
سکونت گرفت آنچه زیر آرمید
از آن جسم گردنده تابناک
روان شد سپهر درخشان پاک.
عجب درماند و عاجز شد درین باب.
شداز مهر گردنده یکباره مهر.
گیتیت چنین آمده گردنده بدینسان
هم باد برین آمد و هم باد فرودین.
گهی نوش بار آورد گاه زهر .
اهل زمین برند نفیر اندر آسمان.
که آن آفرین باز نفرین شود
وز او چرخ گردنده پرکین شود.
فردوسی.
که بر آسمان اختران بشمردخم چرخ گردنده را بنگرد.
فردوسی.
شادیانه بزن ای میر که گردنده فلک این جهان زیر نگین خلفای تو کند.
منوچهری.
جهان چون آسیایی گرد گرد است که دادارش چنین گردنده کرده ست.
( ویس و رامین ).
ای گنبد گردنده بی روزن خضرابا قامت فرتوتی و با قوت برنا.
ناصرخسرو.
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست گردنده فلک ز بهر کاری بوده ست.
خیام.
گردنده ورونده بفرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
فلک باد گردنده بر کام اومگرداد از این خسروی نام او.
نظامی.
گر تو برگردی و برگردد سرت خانه را گردنده بیند منظرت.
مولوی.
بی تکلف نزد هر داننده هست آنکه با گردنده گرداننده هست.
مولوی.
|| متحرک. از جایی بجایی رونده : و گروهی از ایشان [ از مردم سودان ] گردنده اند هم اندر این ناحیت خویش و هر جایی که رگ زر بیشتر یابند فرودآیند. ( حدود العالم ).بر طریق راست رو چون باد گردنده مباش
گاه با باد شمال و گاه با باد صبا.
ناصرخسرو.
چه گردنده گشت آنچه بالادویدسکونت گرفت آنچه زیر آرمید
از آن جسم گردنده تابناک
روان شد سپهر درخشان پاک.
نظامی.
شه از نیرنگ این گردنده دولاب عجب درماند و عاجز شد درین باب.
نظامی.
بسختی همی گشت بر ما سپهرشداز مهر گردنده یکباره مهر.
نظامی.
|| متغیر. متحول : گیتیت چنین آمده گردنده بدینسان
هم باد برین آمد و هم باد فرودین.
رودکی.
چنین است آیین گردنده دهرگهی نوش بار آورد گاه زهر .
فردوسی.
کیوان که از نحوست گردنده رای اواهل زمین برند نفیر اندر آسمان.
سوزنی.
فرهنگ عمید
چیزی که دور خود می گردد.
گویش مازنی
/gerdende/ گردشی – آدمی که همیشه در گردش است - دوار
۱گردشی – آدمی که همیشه در گردش است ۲دوار
واژه نامه بختیاریکا
در آر
جدول کلمات
دوار
پیشنهاد کاربران
گردان ، دوار
کلمات دیگر: