کلمه جو
صفحه اصلی

گردنی

فارسی به انگلیسی

collar, jugular

فارسی به عربی

عنقی

مترادف و متضاد

cervical (صفت)
گردنی، وابسته به گردن

فرهنگ فارسی

۱ - شجاعت دلاوری : زنی کاینچنین گردنیها کند فرشته بر او آفرینها کند . ( نظامی ) ۲ - ریاست

فرهنگ معین

(گَ دَ )(حامص . ) ۱ - شجاعت ، دلاوری . ۲ - ریاست .

لغت نامه دهخدا

گردنی. [ گ َ دَ ] ( ص نسبی ، اِ ) پی سر. پشت گردنی. پس گردنی. ضربتی که با کف بر پشت گردن زنند :
جمله خلقان را مدان جز گلخنی
خورده از حمامی تن گردنی.
عطار ( مظهرالعجائب ).
|| ( اِ ) قلاده که به گردن اسب کنند از چوب چرم گرفته. قسمتی از یراق اسب چون نیم دایره از چوب به چرم گرفته. || ( حامص ) کنایه از ریاست و شجاعت. ( آنندراج ) :
زنی کاینچنین گردنیها کند
فرشته بر او آفرینها کند.
نظامی ( از آنندراج ).

گویش مازنی

نوعی شالی آمیخته با تخم گیاهان هرز و شلتوک پوچ و توخالی که ...


/gerdeni/ نوعی شالی آمیخته با تخم گیاهان هرز و شلتوک پوچ و توخالی که پس از بوجاری در حاشیه ی خرمن جمع شود & گردن بند که انواع آن عبارتند از: مناتی خفته ای – رجه ای – کارتی – مرواریدی سلیله – شان طلا بادامچه ماهیچه

گردن بند که انواع آن عبارتند از:مناتی خفته ای – رجه ای – ...


واژه نامه بختیاریکا

( گَردِنی ) گردنه


کلمات دیگر: