مترادف گرو : رهن، شالهنگ، داو، شرط
گرو
مترادف گرو : رهن، شالهنگ، داو، شرط
فارسی به انگلیسی
strike
pledge, pawn, security, wager
encumbrance, forfeiture, gage, guarantee, guaranty, pawn, pledge, security
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
رهن، شالهنگ
داو
شرط
۱. رهن، شالهنگ
۲. داو
۳. شرط
فرهنگ فارسی
( اسم ) مرطبان سفالین که آنرا لعاب کاشی دهند .
فرهنگ معین
(گِ رُ ) (اِ. ) رهن ، شرط .
(گِ) (اِ.) کوزة سفالین که آن را لعاب کاشی دهند.
(گِ رُ) (اِ.) رهن ، شرط .
لغت نامه دهخدا
مده زر بی گروگر پادشاهی
که دشمن گرددت گر بازخواهی.
جز گرویدن گروی نیستش.
چون دیو پیش جم گرو خدمت من است.
من یتیمم به بیابان چه کنم.
درآمد از درم آن دلفروز جان آرام.
هین مکن خود را خصی رهبان مشو
زانکه عفت هست شهوت را گرو.
کیفیّت لبهای تو تا بافت دلم
جان در گرو شراب لب شیرین کرد.
مده ای خواجه بی گرو زنهار
ترک را جبه کرد را دستار.
گرو. [ گ َرْ رو ] (اِخ ) (کوه ...) از جمله قله های کوه پرو که در مغرب بروجرد و نهاوند امتداد دارد. ارتفاع این کوه مانند چهل نابالغان است ولی وسعتش کمتر است و بین این دو کوه گردنه ای به ارتفاع سه هزار متر واقع شده که نهاوند را به دشت خاوه مربوط میکند ولی در زمستان عبور از آن غیرممکن است . رجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 50 و 51 و جغرافیای تاریخ غرب ایران تألیف دکتر کریمی ص 29 شود.
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که اوفکند طمع پیر دندان گرو.
کسائی (از شعوری ایضاً).
به کار خصم فروبرد کین او دندان
چنانکه کرد برون از دهانش یکسره گرو.
شمس فخری (از شعوری ایضاً).
شعوری در ذیل حرف گاف آورده ولی اصل و صحیح آن کرو است . رجوع به کرو شود.
گرو. [ گ ِ ] (اِ) بستوی که آن را لعاب کاشی داده اند.
گرو. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) ژان آنتوآن بارن . نقاش فرانسوی متولد در پاریس (1771 - 1835). او بزرگترین نقاش محاربات دوره ٔ امپراطوری است . از پرده های مشهور وی طاعون زدگان یافا و میدان مبارزه ٔ اِلو است .
گرو. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 27 هزارگزی کبودگنبد. هوای آن معتدل و دارای 15 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
۲. (اسم مصدر ) شرط بندی.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی، مجاز] گرفتاری.
* گرو باختن: (مصدر لازم ) [قدیمی] مغلوب شدن در شرط و قمار.
* گرو بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] پیروز شدن در مسابقه یا شرط و قمار.
* گرو بستن: (مصدر لازم ) [قدیمی] شرط بستن بر سر چیزی.
* گرو دادن: (مصدر متعدی ) چیزی را به رهن به کسی دادن.
* گرو ستاندن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] = * گرو ستدن
* گرو ستدن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن.
* گرو کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن.
* گرو کشیدن: (مصدر لازم ) چیزی را تا وصول طلب خود از بدهکار در گرو نگه داشتن، گروکشی کردن.
* گرو گذاشتن: (مصدر متعدی ) چیزی را به عنوان گرو نزد کسی گذاشتن، گرو گذاردن، گرو نهادن.
* گرو گرفتن: (مصدر متعدی ) = * گرو کردن
۱. چیزی که در نزد کسی بگذارند و در حدود ارزش آن پول قرض کنند به این شرط که هرگاه پول را دادند آن را پس بگیرند؛ گروگان.
۲. (اسم مصدر) شرطبندی.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] گرفتاری.
〈 گرو باختن: (مصدر لازم) [قدیمی] مغلوب شدن در شرط و قمار.
〈 گرو بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] پیروز شدن در مسابقه یا شرط و قمار.
〈 گرو بستن: (مصدر لازم) [قدیمی] شرط بستن بر سر چیزی.
〈 گرو دادن: (مصدر متعدی) چیزی را بهرهن به کسی دادن.
〈 گرو ستاندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = 〈 گرو ستدن
〈 گرو ستدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] گرو گرفتن؛ چیزی را بهرهن گرفتن.
〈 گرو کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] گرو گرفتن؛ چیزی را بهرهن گرفتن.
〈 گرو کشیدن: (مصدر لازم) چیزی را تا وصول طلب خود از بدهکار در گرو نگهداشتن؛ گروکشی کردن.
〈 گرو گذاشتن: (مصدر متعدی) چیزی را به عنوان گرو نزد کسی گذاشتن؛ گرو گذاردن؛ گرو نهادن.
〈 گرو گرفتن: (مصدر متعدی) = 〈 گرو کردن
دانشنامه عمومی
گرو (بم)، روستایی در دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم استان کرمان
گرو (بندرعباس)، روستایی در دهستان گهره بخش فین شهرستان بندرعباس استان هرمزگان
گرو (خوشاب)
گرو (رودان)
گرو (سبزوار)، روستایی در دهستان کوه همائی بخش روداب شهرستان سبزوار استان خراسان رضوی
گرو (کلات)، روستایی در دهستان کبودگنبد بخش مرکزی شهرستان کلات استان خراسان رضوی
گرو (ممسنی)
گرو (میناب)، روستایی در دهستان سندرک بخش سندرک شهرستان میناب استان هرمزگان
گرو (نهبندان)، روستایی در دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان نهبندان استان خراسان جنوبی
این روستا در دهستان حومه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
این روستا در دهستان کوه همایی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۱۳۱ نفر (۲۹ خانوار)بوده است.
گویش مازنی
گرو رهن
واژه نامه بختیاریکا
( گِرُو ) خَُنه گِرُو کِردِن
( گَرّو ) گردو؛ ولگرد